برنامه های تلویزیون یکی از عوامل موثر در رشد اجتماعی کودکان است و کودکان هنگام تماشای تلویزیون فعالانه فکر میکنند و چیزهای بسیاری میآموزند.
تماشای تلویزیون از همان آغاز زندگی کودکان نقش مهمی در اجتماعی کردن آنان دارد. برنامه های تلویزیون دریچهای به جهان خارج است که مدتها قبل از آنکه کودکان با مدرسه و همسالان سر و کار داشته باشند از طریق آن اطلاعات و ارزشهایی را کسب میکنند. حتی وقتی که کودکان صرفا برای سرگرمی تلویزیون میبینند از آن چیزهایی میآموزند. برای کودک تلویزیون یعنی آموزش.
گفته میشود تماشای تلویزیون سه کارکرد عمده برای کودکان دارد:
البته غالبا آموزش اجتماعی کودکان از تلویزیون غیرعمدی است و به هنگامی که کودکان برنامه سرگرم کننده را میبینند این آموزش به خودی خود روی میدهد. کودکان از طریق تلویزیون دانش اجتماعیاشان افزوده میشود و در عین حال تحت تاثیر برنامههای متفاوت تلویزیون ممکن است تفکر قالبی، خشونت یا رفتار جامعه پسند را بیاموزند.
کودکان تا حدودی دانش خود درباره روابط اجتماعی و رفتار را از برنامه های تلویزیون میآموزند. آنان سناریوهایی برای بسیاری از موقعیتهای زندگی واقعی میآموزند مخصوصا در مورد موقعیتهایی که تماس مستقیم کمی با آن دارند. در حقیقت بسیاری از نوجوانان به خصوص نوجوانان خانوادههای فقیر و گروههای اقلیت میگویند که آنها تلویزیون میبینند به این قصد که بفهمند در موقعیتهای اجتماعی مختلف چه رفتاری باید داشته باشند. همچنین زندگی پرماجرا و رویایی شخصیتهای تلویزیون برای جوانان جذاب است و ترجیح میدهند که زندگی آنان را سرمشق و راهنمای خود قرار دهند تا زندگی یکنواخت والدینشان را.
کودکان کلیشهها و قالبهای اجتماعی برای زنان، مردان، گروههای اقلیت و افراد پیر و سایر گروهها از جمله خود کودکان را از برنامه های تلویزیون میآموزند. شخصیت معمول در تلویزیون تجاری مرد سفیدپوست از طبقه متوسط میانسال یا جوان است مانند گزارشگران اخبار و اخبار ورزشی و مجریان برنامههای بزرگسالان و کودکان. کودکان و مردم پیر معمولا کمتر در صحنه تلویزیون نشان داده میشوند و گروههای اقلیت تقریبا هیچ وقت نشان داده نمیشوند و اگر هم نشان داده شوند غالباخصوصیات نامطلوبی دارند و چندان قدرتی ندارند. این کلیشهها در برنامههای کودکان بیشتر نمایش داده میشود. مثلا شخصیتهای مرد معمولا نقش راهنما و فعال دارند و زنان نقش منفعل و درمانده.
علاوه بر این وقتی در جامعه تغییراتی تاریخی روی میدهد تلویزیون در نمایش این تغییرات همیشه عقب است. مثلاً وقتی که زنان در طول دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ وارد بازار کار شدند درصد زنان شاغل در داستانهای تلویزیونی افزایش یافت ولی بسیار کمتر از درصد زنان شاغل واقعی در آمریکا بود. کودکان از این نمایشها چیزهایی میآموزند به خصوص وقتی که با گروهی که نمایش آنها را میدهند چندان تماسی نداشته باشند و این سبب تشکیل تصورات قالبی و کلیشهای در مورد آنان و در نتیجه ایجاد پیشداوری نسبت به آن گروه در ذهن کودکان میشود. شاید اگر نمایشهایی از تلویزیون پخش شود که ضد قالبهای رایج باشد نظر کودکان درباره گروهی از مردم تغییر کند.
شواهدی که از منابع گسترده و متنوع گردآوری شده نشان میدهد که نمایش خشونت از تلویزیون سبب بروز رفتار پرخاشگرانه میشود. تحقیقات نشان داد کودکانی که زیاد برنامههای خوشونت آمیز تماشا میکردند در مقایسه با آنهایی که زیاد تماشا نمیکردند به تدریج پرخاشگرتر شدند. در ضمن معلوم شد که آنهایی که از ابتدا پرخاشگر بودند به برنامههای خشونت آمیز رغبت بیشتری نشان دادند و همین نمایانگر وجود دوری باطل است.
هرچند بسیاری از مردم احتمالا تحت تأثیر خشونت بدنی در برنامه های تلویزیون قرار نمیگیرند ولی ممکن است نظر آنان و واکنش آنان در مورد خشونت دیگران با دیدن این گونه برنامهها تغییر کند. افرادی که زیاد برنامههای خوشونت آمیز میبینند بیشتر احتمال دارد که خشونت را تایید کنند. درضمن حساسیت آنان کمتر میشود و کمتر احتمال دارد که به خشونت در زندگی واقعی واکنشی نشان دهند یا به فرد قربانی خشونت کمک کنند.
کنش متقابل جامعه پسند مانند نوع دوستی و همدلی نیز غالبا در برنامه های تلویزیون نمایش داده میشود. کودکان وقتی که برای حل مسئله روشهای جامعه پسند را از تلویزیون میبینند (مثل مذاکره) آن را میآموزند. مطالعات نشان داده که نمایش رفتار جامعه پسند به مراتب تأثیری بیش از نمایش رفتارهای ضد اجتماعی دارد.
تبلیغات برای غذا، اسباب بازی و سایر محصولات از برنامههایی است که در تلویزیون مخاطب آن کودکان هستند. کودکان خردسال به خصوص تحت تأثیر آگهیهای تبلیغاتی قرار میگیرند زیرا فاقد مهارتهای شناختی لازم برای تشخیص مقصود اصلی آن هستند. تا ۵ سالگی کودکان به دشواری میتوانند بین آگهی و برنامههای دیگر فرق بگذارند. حتی در شش سالگی از علائم ادراکی عینی استفاده میکنند. برای مثال غالبا میگویند که فرق آگهی تجاری و برنامههای دیگر در کوتاه بودن آگهی تجاری است.
مطالعات نشان داده که کودکان به تدریج بین سنین ۶ تا ۱۱ سال مفاهیمی مانند اینکه آگهیهای تبلیغاتی را کسی ساخته که از ساختن آن هدفی داشته (مثلاً فروش محصولاتش) و ممکن است در این کار صداقت داشته باشد و درضمن افراد خاصی را مخاطب خود قرار میدهد را کسب میکنند. کودکان خردسال غالبا صورت ظاهری تبلیغات را میفهمند. آنان از طریق آگهی آن چیزی را که دیدهاند میخواهند. در 10 و 11 سالگی کودکان در درست بودن این آگهیها تردید میکنند ولی باز هم در برابر پیام های زیرکانه و ظریف آن متقاعد میشوند.
خلاصه اینکه
یکی از عوامل مهم و موثر در اجتماعی کردن کودکان در محیط خانه تلویزیون است. به طور متوسط کودکان روزی ۲ تا ۳ ساعت تلویزیون تماشا میکنند. کودکان خردسال غالبا برنامههایی را میبینند که برای کودکان طرح ریزی نشده است. محققان دریافتند که برنامه های تلویزیون در چگونگی کیفیت اوقات فراغت تأثیر میگذارد و سبب میشود که کودکان کمتر ورزش کنند. اما به نظر نمیرسد که تماشای تلویزیون کودک را از لحاظ ذهنی منفعل کند. در واقع کودکان به هنگام تماشای تلویزیون فعالانه فکر میکنند و اگر مضمون برنامه حاوی اطلاعاتی باشد چیزهای بسیاری میآموزند.
برگرفته از: کتاب رشد و شخصیت کودک
دروغ سنج طبیعی، مهارتی است که با توجه به حالات چهره، نفس کشیدن و پلک زدن طرف مقابل میزان صداقت او در گفتارش مشخص می شود.
اکثر افرادی که در طول روز با آنها صحبت میکنیم دروغگو هستند. طبق مطالعات انجامشده در در سال 2002 در دانشگاه ماساچوست، حدود 60 درصد از مردم در طی یک مکالمه 10 دقیقهای حدود 2 تا 3 بار دروغ میگویند. خوشبختانه فهمیدن اینکه کسی دروغ میگوید یا نه کار سختی نیست. فقط باید نشانههای دروغگویی را بدانید. دروغ سنج طبیعی، مهارتی است که با تمرین می توانید به آن مسلط شده و میزان صداقت افراد در گفتار و رفتار را به طور طبیعی تشخیص دهید.
دکتر لیلیان گلس، روان تحلیلگر و متخصص زبان بدن است. او که در زمینه شناسایی افراد دروغگو با FBI همکاری میکند در کتاب خود به نام " زبان بدن دروغگوها" مینویسد: برای فهمیدن این که کسی دروغ میگوید اول از همه باید بدانید که رفتار آن فرد به طور معمول چگونه است. سپس به حالات چهره، زبان بدن و الگوی صحبت کردن او توجه کنید. برای فهمیدن این نشانهها مطلب زیر را دنبال کنید.
اگر از کسی سوالی پرسیدید و او ناگهان شروع به تکاندادن سر خود کرد، به احتمال زیاد دروغ میگوید. به عنوان مثال شما یک سوال صریح از کسی میپرسید و او ناگهان سر خود را به عقب میکشد و یا با حرکات تند و سریع سر خود را عقب میبرد. حتی ممکن است سر خود را کمی کج کرده و یا بالا ببرد. این حالت اغلب بلافاصله بعد از اینکه از فرد سوال میپرسید اتفاق میافتد.
معمولا وقتی کسی در حال دروغگفتن است، نفسکشیدن او سنگین میشود. این یک عکسالعمل غیر ارادی است. بعد از آنکه طرز نفسکشیدن فرد تغییر کرد به احتمال زیاد بلافاصله شانهها را بالا برده و تن صدای کمعمقی پیدا میکند. درواقع تغییر حالت نفسکشیدن به علت بالارفتن ضربان قلب و افزایش جریان خون اتفاق میافتد. درست مانند زمانی که شما عصبی هستید و یا دچار احساس تنش شدهاید؛ یعنی همان دروغگفتن. دروغ سنج طبیعی شما به راحتی این رفتار را تشخیص می دهد.
معمولا افرادی که به خاطر حرف یا اتفاقی عصبی میشوند، بیقرار و ناآرام خواهند شد اما طبق گفته دکتر گلس باید بیشتر حواسمان به افرادی باشد که در این حالت کاملا ثابت و بیحرکت میایستند. این حالت نشانهای از مبارزه عصبی بدن است، یعنی بدن برای رویارویی با مشکل احتمالی حالت تدافعی به خود میگیرد. زمانی که درحال انجام یک مکالمه معمولی هستید، طبیعی است که بعضی اعضای بدن شما به طور نرمال و آرامی حرکت کنند بنابراین اگر در حال مکالمه مثل یک چوب خشک، بیحرکت بایستید معلوم است که یک جای کارتان میلنگد!
این حالت به این خاطر است که فرد دروغگو سعی در قانعکردن طرف مقابل و یا خودش دارد. برای مثال در حین صحبت چندینبار این عبارت را تکرار میکند: من اینکار را نکردم... من اینکار را نکردم... . به این ترتیب کمکم آن عبارت ملکه ذهنش شده و خودش هم دروغ خود را باور میکند. همچنین تکرار کلمات یا عبارات به فرد دروغگو کمک میکند تا برای خود کمی زمان بخرد و برای ادامه گفتگو آماده شود. دروغ سنج طبیعی شما به این مسائل واقف است و صداقت فرد مقابل را به چالش می کشد.
یکی دیگر از نشانههای دروغگفتن این است که، فرد به طور غیر ارادی دستان خود را جلوی دهان میگیرد. وقتی یک فرد بزرگسال دستان خود را روی لبها و یا جلوی دهان قرار میدهد یعنی اینکه نمیخواهد واقعیت را به طور کامل بگوید و به نوعی ارتباط را قطع میکند.
منظور از نقاط آسیبپذیر بدن؛ گردن، قفسه سینه و یا شکم است. دکتر گلس زمانی که به عنوان مشاور در دادگاه مشغول به کار بوده با موارد زیادی روبرو شده است. او به این نتیجه رسیده که وقتی کسی به عنوان متهم در دادگاه شهادت میدهد، به طور غریزی گلوی خود را با دستانش میپوشاند. به گفته دکتر گلس او اهمیت این مورد را تا زمانی که به عنوان مامور ویژه به FBI پیوست، درک نکرده بود.
تکاندادن پاها نشاندهنده این است که فرد عصبی شده و احساس راحتی نمیکند و تمایل دارد هرچه زودتر آن محل را ترک کند. این مورد یکی از مهمترین و آشکارترین راههای شناخت فرد دروغگوست.
وقتی کسی شروع به صحبت کرده و بدون آنکه از او جزئیات را بخواهید بیش از حد در مورد آن مساله توضیح میدهد به احتمال زیاد دروغ میگوید. این کار به این دلیل است که فرد دروغگو سعی دارد با آوردن دلایل زیاد و توضیح بیش از حد طرف مقابل را قانع کند.
اگر ویدئویی از بازجویی یک متهم که میدانید گناهکار است را مشاهده کنید، خواهید دید که به مرور ادامه صحبت برای فرد سختتر میشود. این مورد به این دلیل اتفاق میافتد که سیستم عصبی بدن به هنگام وارد آمدن فشارهای عصبی و استرس، ترشح بزاق را کاهش داده و دهان فرد خشک میشود. از دیگر نشانهها جمعکردن ناگهانی لب یا گازگرفتن لبها میباشد.
فرد دروغگو بعد از این که متوجه میشود شما دروغ او را فهمیدهاید عصبی شده و سعی میکند هر طور شده، موضوع صحبت را عوض کند.
افراد دروغگو اکثرا سعی میکنند هیچ تماس چشمی با طرف مقابل خود نداشته باشند ولی گاهی از یک روش دیگر برای کنترلکردن شنونده خود استفاده میکنند. در حالت طبیعی انسان هنگام صحبتکردن با دیگران به آرامی پلک میزند و هر از گاهی چشم خود را به اطراف میگرداند اما فرد دروغگو برای کنترلکردن شنونده و ترساندن او، مستقیم به چشمان طرف مقابل خود زل زده و بدون پلکزدن با نگاهی سرد و محکم به او می نگرد.
تهیه و ترجمه: مجله اینترنتی ستاره
گریه کردن موجب تخیله هیجانی شده و با دفع سموم شیمیایی ناشی از استرس و افزایش ترشح هورمونهای تسکین دهنده مانند آندروفین موجب آرامش میشود.
گریه کار بچههاست، مرد که گریه نمیکنه،... اما حقیقت این است که گریه بر هر درد بی درمان دواست! گریستن میتواند به تعادل روحی و سلامت جسمی و روانی ما کمک کند. گریه کردن نوعی واکنش رفتاری و روشی برای تخلیه هیجان و برون ریزی احساسات میباشد که موجب رها شدن از تنش و داشتن حس خوب میگردد. در ادامه فواید گریستن را مطالعه کنید.
1- گریه استرس را کاهش میدهد
تحقیقات نشان میدهد که گریستن یک واکنش احساسی تطبیقی و مفید در برابر ناملایمات و استرسها است که فرآیندهای اضطرابی بدن از جمله فشارخون را تعدیل کرده و در تسکین غم و تنش نقش موثری ایفا میکند. هنگامی که ما دچار استرس هیجانی میشویم، مغز و بدن ما شروع به تولید ترکیبات شیمیایی و هورمونهای خاصی میکند. هورمونهایی که پس از استرس در بدن انباشته میشوند باعث تضعیف سیستم ایمنی بدن و دیگر فرآیندهای بیولوژیکی میشوند. گریه کردن کمک میکند تا این ترکیبات شیمیایی زائد که نیازی به آنها نیست از بدن حذف گردند. اشکهای احساسی به عنوان دریچه اطمینان برای قلب عمل میکنند و در کاهش و جلوگیری از بیماریهای مرتبط با استرس موثر میباشد. اگر مانع از جاری شدن اشکهایتان شوید استرستان افزایش پیدا میکند. یک گریه خوب میتواند احساس آسودگی را به فرد انتقال دهد، حتی اگر شرایط بد همچنان باقی مانده باشد.
2- گریه به تخلیه احساسات کمک میکند
احساس سنگینی و خفگی قبل از گریه کردن دقیقا همان حسی است که باید از وجودتان بیرون بریزد. اشک ریختن روشی فوقالعاده برای راحت شدن از این سنگینی آزاردهنده است. مطالعات نشان داده است که همان قدر که گریه برای سازگاری بدن در مقابل تنشها مفید میباشد، گریه نکردن و سرکوب کردن احساسات منفی میتواند سلامتی انسان را در معرض خطر قرار دهد. بدین معنی که فروخوردن و عدم بروز احساسات با بالا رفتن فشار خون، اختلالات قلبی- عروقی، تضعیف سیستم ایمنی و افزایش خطر ابتلا به برخی سرطانها ارتباط دارد.
3- مانع افسردگی و ناامیدی میشود
اگر گریه نکنید و اجازه ندهید دردها، غمها و غصههایتان بیرون بریزد احتمال اینکه در دام افسردگی بیافتید زیاد است. طبق مطالعات به عمل آمده گریستن باعث تسکین روح و خلق افراد و رهایی از اضطراب، غم و ناامیدی میباشد. گریستن میتواند از نظر ذهنی شما را به فردی بهتر تبدیل کند. محققان میگویند، افرادی که با دیدن فیلمی غمگین، گریه میکنند بعد از اتمام فیلم احساس خوشبختی بیشتری دارند. به عبارتی گریه کردن درمانی موثر و کم هزینه برای افرادی است که احساس افسردگی دارند. در عین حال افراد مبتلا به اختلالات اضطرابی و خلقی ممکن است کمتر اثرات مثبت گریه را تجربه کنند.
4-
به شما آرامش و احساس خوب میدهد
گریه کردن یکی از بهترین مکانیزمها برای خود تسکین دهندگی است. بررسیها نشان میدهد گریستن سیستم عصبی پاراسمپاتیک را فعال کرده که به آرام شدن بدن کمک میکند. بعد از جاری شدن اشکها و تخلیه احساساتتان احساس بهتری خواهید داشت و به اصطلاح سبک میشوید. گریه، تنفس را آرام میکند و میتواند اثر آرامشبخشی داشته باشد. طی یک بررسی مشخص شد که 85 درصد از زنان و 75 درصد از مردان بعد از گریه کردن احساس بهتری داشته و آسانتر بر شرایط مسلط میشوند. در مطالعات روانشناختی اخیر نشان داده شده که گریستن میتواند میزان ترشح اندورفین مغز را افزایش دهد. اندورفین هورمون مربوط به ایجاد حس خوب در بدن است که خود میتواند مسکنی طبیعی باشد.
5- خودآگاهی شما را بالا میبرد
گریه کردن، شما را مجبور میکند تا از خودتان درباره اتفاقاتی که در درونتان میافتد، سوالاتی بپرسید. وقتی به طور ناگهانی اشکهایتان جاری میشود، شما درونتان را جستجو میکنید و به این نتیجه میرسید که اگر دارید گریه میکنید، به این دلیل است که احساس شکست، ضعف و سرزنش و احساساتی دیگر از این قبیل میکنید و البته بهترین کار همین مورد است. شما با بررسی دقیق درونتان علت واقعی اشکهایتان و وضعیتی که این احساسات را در مغزتان و درونتان افزایش میدهد، کشف میکنید.
6- گریه شما را به نیروی برتر متصل میکند
یک علت دیگر برای گریه کردن این است که شما در جستجوی یک حامی هستید. با گریستن نشان میدهید چیزی شما را آزار داده است و صدمه دیدهاید و احتیاج دارید که حمایت بشوید. پس به جای اینکه خودتان را در تنهایی حبس کنید، یک گوش شنوا پیدا کرده و احساستان را بروز خواهید داد و یا این حمایت را از جانب نیروی برتر یعنی خداوند کشف و احساس آرامش خواهید کرد.
بدانید که شما میتوانید همیشه احساساتتان را در هر زمانی کنترل کرده و در زمانی دیگر آن را بروز دهید، پس در اول هر مانع و مشکلی که شما را ناراحت و عصبانی میکند برای خودتان روشن کرده و بررسی کنید و در مرحله بعدی شاید لازم باشد یک جعبه دستمال کاغذی روبهرویتان بگذارید و با گریه کردن احساساتتان را تسکین دهید.
گروه روانشناسی ستاره
افراد چپ دست و افراد راست دست با توجه به اینکه در چپ دستها نیمکره راست و در راست دستها نیمکره چپ مغز برتر است، دارای خصوصیات متفاوتی هستند.
تحقیقات پژوهشگران نشان داده است که چپ دست بودن یا راست دست بودن افراد میتواند به پیشبینی برخی ویژگیها در افراد کمک کند. تحقیقات آزمایشگاهی اخیر نشان داده است که حتی چپ دست بودن یا راست دست بودن میتواند بر نگرش افراد به جهان و انتخابهایشان نیز اثر بگذارد.
راستدستی و چپدستی به معنای تمایل طبیعی افراد در بهرهگیری بیشتر از دست راست یا دست چپ برای انجام کارهای گوناگون و بویژه نوشتن است. بیشتر انسانها راستدست هستند و برای انجام کارهای روزمره، استفاده بیشتری از دست راست به عمل میآورند. در مقابل، درصد کمتری از انسانها چپدست هستند. دوسوتوانها یا یکساندستان گروه خیلی کوچکی از انسانها هستند که توانایی استفاده از دست چپ و راست را بطور یکسان دارند.
علل راستدستی و چپدستی
راستدستان بر اساس تحقیقات گوناگون بین ۷۰ تا ۹۰ درصد جمعیت جوامع گوناگون را تشکیل میدهند. طبق نظر محققان، یک ژن اختصاصی جهت راست دست شدن وجود دارد که چنانچه فردی آن را به ارث ببرد، راست دست می شود. نکته جالب این است که حتی در صورت عدم وجود این ژن باز هم معلوم نیست که آن شخص حتما چپ دست شود. یعنی امکان راست دست شدن وی هنوز وجود دارد. به خاطر مسایل ویژه افراد چپ دست یک روز در تقویم (۲۳ مرداد (۱۳ اوت)) به نام آنان نامگذاری شده است.
هر چند که مقایسه بالا بازتاب نتیجه آزمایشات و تحقیقات است، اما دقت کنید که تمام موارد بالا در مجموع به همه چپ دستها و راست دستها اطلاق نمیشود.
گروه روانشناسی ستاره
بدبینی موجب تفسیر منفی از وقایع و رفتار دیگران میشود و برای درمان بدبینی، فرد بدبین باید یاد بگیرد که افکار مثبت را جایگزین افکار منفی کند.
چگونه بدبین نباشیم؟ اگر به دنبال پاسخ این پرسش هستید گام بزرگی برداشتهاید. این که شما به دنبال راهی باشید که بتوانید به جهان اطرافتان با دید مثبتتری نگاه کنید بدین معناست که اولین و مهمترین قدم را در جهت داشتن زندگی زیباتر برداشتهاید. اما این کافی نیست. لازم است تا در زمینه درمان بدبینی بیشتر بدانیم.
همه ما ممکن است در مواردی و در برهههایی از زندگی نسبت خودمان، اطرافیانمان و یا حتی به آینده بدبین بوده و حتی ناامید شویم. اما بدبینی نوعی اختلال روانی است که درجات مختلفی دارد. فرد بدبین در هر اتفاقی تنها به جنبههای منفی آن توجه میکند و تجربیات منفی، او را وادار میکند که از روی بی اعتمادی به موضوعات اطراف خود نگاه کند و این موضوع در همه ارکان زندگی او تاثیرگذار است. زیباییها و نیکوییها را نمیبیند یا از دیدن آنها لذت نمیبرد. این بدبینی فرد ممکن است به تمامی حیطههای زندگی کشیده شود.
به گفته برخی روانشناسان گاه شکستهای پی در پی در عرصه خانوادگی، شغلی و روابط اجتماعی منجر به بروز بدبینی و یاس در افراد میشود. و کاملاً مسلم است که این دسته از افراد به دلیل سد بزرگ افکار منفی به سختی قادرند که ارتباط رضایت بخشی را با دیگران تجربه کنند. چرا که از نظر این دسته از افراد آدمهای دیگر پیوسته به دنبال سوء استفاده و منفعت طلبی میباشند.
فرد بدبین با دیدی منفی و ذهنی تاریک رویدادها را تفسیر میکند. همواره احتمالات منفی را واقعی و احتمالات مثبت را دور از ذهن میداند. او بدترین احتمال را محتملترین احتمال میداند و هیچگاه نمیتواند با دید مثبت به وقایع نگاه کند، در نتیجه امکان اعتماد کردن از او سلب میشود و نگرانی از بروز مشکلات و اتفاقات ناخوشایند تمام ذهن و فکرش را فرا میگیرد.
کسی که دچار بدبینی است ممکن است بیجهت بر اساس برداشتهای خود به کسی بی اعتماد و بدبین شود. حتی اگر شواهدی وجود داشته و فرد خاطی به خاطر اشتباهش پشیمان باشد، فرد بدبین دیگر به او اعتماد نمیکند. ممکن است فردی به چیزی بدبین باشد و این بدبینی نادرست نباشد اما شواهد و دلایلی که برای سوء ظن خود بیان میکند دور از ذهن و خیالی هستند. پس مهم نیست که ادعای یک فرد بدبین درست باشد، مهم نحوه استدلال و نتیجه گیری فرد از وقایع است.
در مبانی حقوق و قوانین مدنی اصل این است که همه افراد بیگناه هستند مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. اثبات گناه کار بودن کار هر کسی نیست و نیاز به شواهد محکم دارد. شایسته نیست فقط با چند دلیل کوچک یا احساس درونی، کسی را به خیانت و عدم وفاداری و دزدی و کلاهبرداریی و غیره متهم کنیم. در زندگی گاهی لازم است بعضی مسائل را نادیده بگیریم، در غیر این صورت زندگی را برای خود سخت میکنیم. اگر ما انرژی خود را برای پی بردن به خلافهای دیگران صرف کنیم، وقت و انرژی خود را هدر دادهایم و به مشکل برخواهیم خورد. اگر کسی خلافی را در دراز مدت تکرار کند حتماً آشکار میشود پس نگران نباشید!
با کمک نکات زیر میتوانید به درمان بدبینی خود کمک کنید:
نکات زیر به درمان بدبینی شما نسبت به همسرتان کمک میکند:
گروه روانشناسی ستاره
امیدواری به زندگی با ایمان به خداوند و حکمتش، ایمان به تواناییهای خود و باور به اینکه مشکلات میتواند روح ما را قویتر کند افزایش مییابد.
زندگی سرشار از قلوه سنگهای کوچک و بزرگی است که میتوانند دیوار شیشهای امید را در زندگیمان فرو بریزد. اما نکته امیدوارانه ماجرا آنجاست که این دیوار زود هم ترمیم میشود. حس امیدواری در زندگی نعمت بی بدیل خداوند است که در سربالاییهای زندگی همچون ریسمانی به بالا میکشاندمان. چه خوب که از راههای ترمیم و تقویت امیدواری به زندگی بیشتر بدانیم.
امید فقط یک حس خوب نیست، بلکه یک سیستم انگیزشی پویاست که منجر به داشتن اهدافی در زندگی میشود که برای رشد و توسعه فردی وسلامت جسمی و روانی انسان مفید هستند. در واقع احساس امید زمانی روی میدهد که فرد فکر میکند انگیزه و اراده لازم برای حرکت در مسیرهای انتخاب شده را برای رسیدن به اهداف مطلوب خود دارد. به همین دلیل است که امید را نوعی فکر کردن درباره اهداف (یا تفکر معطوف به هدف) تعریف کردهاند.
برای آشنایی بیشتر با مفهوم امید در زندگی و تئوری امید در روانشناسی مقاله زیر را مطالعه نمایید:
1- ایمان داشته باشید
در مقابل موقعیتهای دشوار پیش آمده در زندگیتان بایستید و اجازه ندهید لحظههای ناب زندگیتان را از شما بگیرند. بدانید که حتی زمانهایی که زندگی سخت میشود، خیلی بیشتر از فقط تحمل کردن آن موقعیت از دستتان برمیآید. وقتی به یاد میآورید که زندگی نعمتی از جانب خداست، میتوانید حتی در سختترین شرایط تا آخرین حد از زندگیتان لذت ببرید. از خدا بخواهید که کمکتان کند حضورش را حس کنید و وقتی او را نزدیک خود حس کردید از این احساس زیبا لذت ببرید. ایمان به حضور خداوند و ایمان به توانایهای خودتان مهمترین راهکار افزایش امیدواری به زندگی است.
2- به حکمت خداوند اعتماد کنید
وقتی اتفاقی در زندگیتان میافتد، به جای شکایت کردن نزد خداوند به او اعتماد کنید و بدانید که حتی در اتفاقات بد نیز خیر و صلاح شما را میخواهد. به یاد داشته باشید که خداوند کامل است، بنابراین از هر اشتباهی مبراست و هر تصمیمی که میگیرد در جهت نیک است و در پشت هر اتفاق به ظاهر ناخوشایندی حکمتی نهفته است که شاید ما امروز از درک آن غافل باشیم. اعتقاد به وجود خداوند به عنوان پروردگار هستی بخش و کسی که زندگی ما را در مسیر صحیح هدایت خواهد کرد و در مسیر دستیابی به اهدافمان یاریرسان خواهد بود، در حس امیدواری به زندگی و موفقیت ما بسیار موثر است.
3- امیدواری را در درونتان خلق کنید
امید آفرینی یک حالت روانی هیجانی و شناختی است که فرد حالت پیشبینی و انتظار وقوع رویداد خوب را دارد و ضمن احساس کارآیی و ثمر بخشی، فرد به این باور میرسد که میتواند بهتر از قبل به کارهایش رسیدگی کند. این فرد گرایشات رفتاری سازگار با حالات مثبت فوق را از خود بروز میدهد و روی دیگران نیز تاثیر مثبت میگذارد. در واقع امیدآفرین کسی است که امید به زندگی را میآفریند، چه در درون خودش یا برای افزایش امیدواری در دیگران.
4- امیدواری به زندگی را به دیگران منتقل کنید
وقتی درگیر موقعیتهای سخت میشوید، دیگران نگاهتان میکنند تا ببینند چطور با این موقعیتها برخورد میکنید. اگر با حفظ ایمان به این موقعیتها واکنش دهید، نقش الگوی مثبت برای دیگران خواهید داشت و ایمان واقعی را به نمایش خواهید گذاشت. پس به جای شکایت درمورد مشکلاتتان یا به خطر انداختن ارزشهایتان، از خداوند بخواهید نور رحمتش را بر زندگیتان بیندازد به نحوی که دیگران نیز از آن بهرهمند شوند.
5- به آنچه خداوند برایتان میخواهد راضی باشید
اشتباه نکنید، تصور نکنید اگر هر چه که از خدا میخواهید را به شما نمیدهد پس خداوند نگران و مراقب شما نیست. بدانید که خداوند آنقدر دوستتان دارد که هر چه لازم داشته باشید را به شما میدهد، حتی اگر آن چیزی نباشد که خودتان میخواهید. به خاطر داشته باشید که به خاطر دیدگاه محدودی که درمقایسه با دیدگاه نامحدود خداوند، نسبت به زندگی دارید، گاهی چیزهایی طلب میکنید که به ظاهر خوب میرسد اما ممکن است به ضررتان باشد. به این واقعیت اعتماد کنید که خداوند میداند به چه نیاز دارید تا زندگی فوقالعاده داشته باشید. از خدا بخواهید امیالتان را درجهت میل و خواسته خود قرار دهد.
6- از مشکلاتتان درس بگیرید
خداوند به شما اجازه میدهد موقعیتهای سخت را تجربه کنید تا بتوانید یاد بگیرید عمیقتر به او عشق بورزید و اعتماد کنید، بالغتر شوید و شخصیتتان محکمترشود. به خاطر داشته باشید که خداوند بیشتر مشتاق پرورش روح و سعادت ابدی شماست تا خوشبختی موقتیتان. از خدا بخواهید کمکتان کند همه چیز را از دیدگاه او بتوانید ببینید. اجازه بدهید مشکلاتتان به شما هر چه که خدا میخواهد را یاد بدهد. وقتی مشکلات برایتان اتفاق میافتد سعی کنید به آنچه که بیشتر اهمیت دارد مانند ارزشهای معنوی زندگی فکر کنید تا بتوانید در این فرایند قویتر شوید و امیدواری به زندگی در شما افزایش یابد.
7- دعا کنید
همیشه آخرش خوبه! اگه خوب نیست آخرش نیست!
گروه روانشناسی ستاره
خطاهای شناختی افکاری هستند که باعث میشوند فرد درک درست و منطقی از مسائل نداشته باشد. تحریفات شناختی احساسات منفی را در فرد تقویت میکند.
وقتی به دنیا نگاه میکنیم گاهی آنچه واقعا هست را نمیبینیم. گویی عینکی رنگی به چشم داریم که اجازه نمیدهد واقعیت زندگی به درستی در ذهن ما منعکس شود. در واقع همه ما دنیای اطراف، مردم و حتی خودمان را از طریق این عینک نامرئی قضاوت میکنیم که معمولا نمیدانیم چگونه ولی بر اثر تجربیات گذشته روی چشم ذهن ما قرار گرفته است و به اصطلاح به آن تحریفات یا خطاهای شناختی گفته میشود. این تحریفات شناختی میتوانند موجب افسردگی شده یا به روابط مان صدمه بزنند. شناخت این خطاها اولین گام در اصلاح آنان میباشد.
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زآن جهت دنیا کبودی مینمود
خطاهای شناختی، الگوهای تفکر اغراق شده یا غیر منطقی هستند که برای فرد نهادینه شدهاند و باعث وضعیت ناخوشایند روانی فرد مخصوصا افسردگی، اضطراب و .. میشوند. به عبارت دیگر تحریفات شناختی افکاری هستند که باعث میشوند که فرد درک درست و منطقی از مسائل نداشته باشد. این الگوهای تفکر، اغلب افکار و احساسات منفی را تقویت کرده و مداومت در داشتن این نگرش منفی نسبت به خود، آینده و دنیا باعث اضطراب و افسردگی و بیماریهای روانی میشود.
انسان در طی سالهای رشد خود بنا بر تجربهها و گاه یادگیریهای زیانبار قواعدی وضع میکند که ممکن است انعطاف ناپذیر بوده و در بسیاری از موارد به دادههایی که ذهن از دنیای اطرافش دریافت میکند فرم داده و آنها را باب میل خود تغییر میدهند. خطاهای شناختی مثل آینه و یا دوربینی هستند که اشکال را به همانگونه که هستند بازنمایی نمیکنند، بلکه شکلهای عجیب و غریبی از اشیاء را نشان میدهند.
برای مثال فردی را تصور کنید که دچار یک شکست میشود و به خاطر آن خود را آدم بدبخت و شکست خوردهای خطاب میکند. در نتیجه احساس منفیاش نسبت به خود و دنیای اطرافش تقویت میگردد. در حالی که برداشت منطقی و تفسیر درست از آن اتفاق این بود که فرد بگوید: من در یک جا شکست خوردم. در واقع این فرد از عینک تفکر همه یا هیچ (یا موفقیت یا شکست، یا دوست داشتن یا تنفر) استفاده کرده است.
1- خطای شناختی تفکر همه یا هیچ
2- خطای شناختی تعمیم افراطی یا مبالغه آمیز
3- خطای شناختی فیلتر ذهنی
4- خطای شناختی بی توجهی به امر مثبت
5- خطای شناختی نتیجه گیری شتاب زده (ذهن خوانی، پیشگویی کردن)
6- خطای شناختی فاجعه سازی یا درشت نمایی
7- خطای شناختی استدلال احساسی
8- خطای شناختی عبارت های باید دار
9- خطای شناختی برچسب زدن
10- خطای شناختی شخصی سازی و سرزنش
علاوه بر تحریفات شناختی اصلی که در بالا به آنها اشاره شد میتوان به خطاهای زیر نیز اشاره کرد:
قدم اول در جهت تصحیح شناختها، آگاهی از افکار خود و تحریفهای شناختی است. تحریفات شناختی هسته اصلی تلاشهای بسیاری از متخصصین روان درمانی با رویکرد شناختی-رفتاری و سایر متخصصین است و به فرد کمک میکند تغییر کردن را یاد بگیرد. وقتی یاد بگیرید این نوع طرزفکر را به درستی تشخیص دهید، آنوقت خواهید توانست به آن پاسخ داده و آن را رد کنید. با رد کردن مداوم تفکر منفی، کمکم و به مرور زمان از بین رفته و اتوماتیکوار با طرزفکری منطقیتر و متعادلتر جایگزین خواهد شد.
بعد از اینکه با خطاهای شناختی آشنا شدید عبور از 4 مرحله زیر به شمات کمک میکند تا احساس منفی خود را تغیر دهید:
مرحله اول: موقعیت ناراحت کننده را شناسایی کنید
یک قلم و کاغذ بردارید و حادثه ناراحت کننده را شرح دهید. از کی یا چی ناراحت هستید؟
مرحله دوم: احساسات منفی خود را بنویسید
درباره موقعیت ناراحت کننده چه احساسی دارید؟ از کلماتی مانند اندوه، خشم، نگرانی، احساس گناه، دلسردی، درماندگی استفاده کنید. برای هر احساس منفی نمرهای از یک تا صد در نظر بگیرید.
1- احساس شدت
2- احساس شدت
3- ...
مرحله سوم: از روش سه ستونی استفاده کنید
افکار منفی مرتبط با این احساسات را بیابید. در ارتباط با مسئله به خود چه می گویید؟ این افکار را در ستون افکار اتوماتیک بنویسید و با توجه به باور خود، برای هر کدام از صفر تا صد عددی را در نظر بگیرید.
خطاهای شناختی هر یک از این افکار را شناسایی کنید.
آنگاه واکنش های منطقی را در ستون سمت چپ بنویسید و این بار نیز با توجه به باور خود برای هر کدام از صفر تا صد عددی را در نظر بگیرید. دقت کنید که واکنش منطقی شما مجاب کننده و معتبر باشند و نادرستی افکار اتوماتیک شما را مشخص سازند.
مثال: از مرگ میترسم چون نمیدانم چه شکل و شمایلی دارد. (100 درصد) (25 درصد) مرگ یا چیزی هست یا نیست. اگر باشد که ناشناخته نیست و اگر نباشد جایی برای نگرانی نیست. وقتی نمیدانم که یک دقیقه دیگر چه اتفاقی میافتد، این را هم ندانم اشکالی ندارد. فردا ناشناخته است. تاکنون با مجهولات زیاد زندگی کنار آمدهام و دلیلی ندارد که در آینده نتوانم این کار را بکنم. (100 درصد) افکار اتوماتیک خطاهای شناختی واکنشهای منطقی افکار منفی خود را بنویسید و با توجه به شدت باور خود برای هرکدام امتیازی از صفر تا صد در نظر بگیرید. خطاهای شناختی هر یک از افکار اتوماتیک خود را شناسایی کنید. برای هر تفکر منفی واکنشی منطقی در نظر بگیرید و با توجه به شدت باور خود به هر کدام امتیازی از صفر تا صد بدهید. پیشگویی
مرحله چهارم: نتیجه گیری
شدت باور خود را به هریک از افکار اتوماتیک به کمک اعداد از صفر تا صد مشخص نمایید. در صورتی که از اعتقاد شما به این باورها تا حدود زیاد کاسته شده باشد، شدت احساس بهتر خود را مشخص سازید.
یادداشت کردن هیجانات درست بعد از وقوع حادثه حتی اگر دلیل نامعقول آن را درک نکنیم، در کنترل خشم و استرس به ما کمک میکند. اما گاهی میزان خشم آنقدر زیاد و افکار اتوماتیک آنقدر آنی و سریع به سراغ ما میآیند که فرصتی برای تفکر منطقی نیست. برای این مشکل نباید توقع داشته باشیم به آسانی و در مدت کمی قادر به کنترل آنها باشیم. کنترل احساسات و هیجانات به یک باره ممکن نیست و به تناسب سن، موقعیت و دیگر دلایل روانشناختی نیاز به زمان تمرین و تلاش فراوان داریم اما به تدریج آسان و در ما درونی میشود. با تمرین و تکرار میتوانید کنترل افکار و احساسات خود را بیش از پیش به دست بگیرید.
گروه روانشناسی ستاره
خودکشی سالانه جان تقریبا یک میلیون نفر را در جهان میگیرد. نوعی از مرگ که خودخواسته بوده و مقابله با آن معمولا سخت و طولانی مدت است.
بسیاری از مردم عادی توانایی درک خودکشی و جرات سخن گفتن از آنرا را ندارند. تصمیم برای خودکشی از عوامل و شرایط پیچیده روانی و محیطی نشات میگیرد. افسردگی شدید، اختلالات روانی و شکستهای پیاپی در زندگی میتواند تصمیم به خودکشی را در افراد جدی سازد. خودکشی شوکآور «رابین ویلیامز»، کمدین و بازیگر مشهور هالیوود باعث شد، برنامههای تلویزیونی قطع شوند تا این خبر را اعلام گردد و در همان لحظه ویلیامز همه شبکههای آنلاین را به تسخیر خود درآورد حتی اوباما هم تاثر عمیقش را بلافاصله ابراز کرد. همین امر دلیل بحثهای گسترده درباره راههای پیشگیری از خودکشی گردید.
خودکشی هیچ مرزی جمعیتی نمیشناسد و همه مردم را فارغ از جنسیت، نژاد، جایگاه اجتماعی- اقتصادی، فرهنگی، یا مذهب تحت تأثیر قرار میدهد. به گفته «بنیاد آمریکایی جلوگیری از خودکشی»، حدود یک میلیون نفر هر سال دست به خودکشی میزنند. طبق آخرین آمارگیری که در سال ۲۰۱۰ انجام شد ۳۸ هزار و ۳۶۴ آمریکایی در این سال دست به خودکشی منجر به مرگ زدند؛ یعنی یک خودکشی در هر ۱۳ دقیقه و هفت ثانیه. خودکشی دهمین عامل مرگ و میر در میان آمریکاییان و سومین عامل در میان جوانان ۲۴ـ ۱۵ساله است. برخلاف باقی عوامل مرگ و میر، تعداد افرادی که خودکشی میکنند، هر سال افزایش پیدا میکند.
در بسیاری از موارد افراد عادی روش صحیح برخورد و مواجه با این موضوع را نمیدانند و نسبت به آن آگاهی ندارند. در این مطلب سعی میکنیم یکی از بهترین واکنشهای فردی را، در مقابل افرادی که سخن از خودکشی میزنند بیان کنیم.
معیارهای ریسک خودکشی موجود است؛ ۹۰درصد افرادی که خودکشی میکنند در زمان مرگ از بیماریهای ذهنی رنج میبرند که اغلب شناسایی نشده و تحت معالجه قرار نگرفتهاند. دیگر معیارهای ریسک شامل اقدام قبلی برای خودکشی، سابقه خودکشی در خانواده، سابقه ضربه روحی و آزار دیدن، درد مزمن یا یک بیماری جدی میشوند. عوامل استرسزایی چون از دست دادن یکی از عزیزان، ضرر مالی، مشکلات قضایی و مورد ظلم واقع شدن میتواند پتانسیل خودکشی را در افراد بالا ببرد.
معمولا افرادی که در خودکشی جان خود را از دست میدهند، نشانههایی از خطر قریبالوقوع را از خود بروز میدهند. فردی که قصد خودکشی دارد ممکن است به اطرافیان خودبگوید، قصد خودکشی دارد. علائم هشدار دهنده دیگر میتوانند این موارد باشند: احساس ناامیدی، گیر افتادن، ناگزیری، تحقیر شدن و بیعلاقگی. برخی از افراد دچار بیخوابی میشوند، از خانواده و دوستانشان منزوی و بدخلق میشوند.
اگر شخصی درباره خودکشی صحبت میکند یا برای آن برنامهریزی میکند، این یک بحران است که باید سریعا به آن رسیدگی شود. شخصی که به خودکشی خود در آیندهای نزدیک اقرار میکند، به بستری شدن و یک فضای امن نیاز دارد تا زمانی که دیگر به خودکشی فکر نکند. افسردگی او باید با جدیت تحت درمان قرار گیرد و این کار را نمیتوان به صورت سرپایی انجام داد. وقتی شخص از خودکشی صحبت میکند یعنی افسردگی او بسیار جدی شده است.
براساس آمار وبسایت "بنیاد آمریکایی جلوگیری از خودکشی"، ۵۰ تا ۷۵ درصد افرادی که دست به خودکشی میزنند، حداقل یک نفر را از نیت خود با خبر میکنند. اگر شخصی علائم هشدار دهنده را از خود بروز دهد، باید او را جدی گرفت.
اگر علائم هشدار دهنده خودکشی را در شخصی که میشناسید مشاهده کردید، کارهای زیر را انجام دهید:
مجله ستاره
همان طور که با انجام تمرینات ورزشی میتوانیم قدرت بدنی مان را افزایش دهیم، اگر مغزمان را نیز تمرین دهیم، قدرت روحیمان افزایش یافته و مثبت تر می اندیشیم
چطور مثبت اندیش باشیم؟ بله، درست متوجه شده اید! باید مغزمان را تمرین بدهیم! ولی چرا مغز؟ در واقع تمام برداشت ما از دنیای اطرافمان حاصل پردازش مغز ما از اطلاعاتی است که از محیط دریافت میکنیم. این مغز ماست که طبق عادت به چیزی برچسب خوب، بد یا مثبت و منفی میزند و تصمیم میگیرد در مقابل هر اتفاقی چه برداشتی داشته باشیم و نیز ما را وادار میکند براساس همان برداشت، واکنش نشان دهیم. در واقع حادثهای که رخ میدهد پس از عبور از فیلتر افکار ما، برایمان ماهیت خوب یا بد پیدا میکند. مغز ما عادت کرده که اگر اتومبیلمان روشن نشد، به شکلی خودکار به این نتیجه برسد که فاجعه عظیمی رخ داده است! از طرفی ما تحت تاثیر عوامل بیشماری، عادت کردهایم که توجهمان را بر روی حوداث به اصطلاح منفی متمرکز کنیم. وقتی از تاکسی پیاده شدیم، فقط بحثی که با راننده داشتیم در ذهنمان میماند، نه آن لبخند زیبایی که از یک کودک دوست داشتنی در آغوش مادرش دریافت کردیم.
شما میتوانید عامل رشد فکر مثبت یا منفی در ذهن تان باشید؛ انتخاب با شماست...
اولین مطلبی که در این رابطه باید یاد بگیریم این است که نوع نگرش مان به اتفاقات و محیط پیرامون مان را اصلاح کنیم. فرض کنید عینکی به چشم دارید که شیشه آن آبی رنگ است، مطمئنا به هر چیزی نگاه کنید، آن را آبی میبینید. اگر نگاهی به گذشته خود بیندازیم و حوداثی را که در زمان خود به نظرمان ناگوار بوده مرور کنیم، در ۹۰ درصد موارد متوجه می شویم آن پیشامد در ظاهر بد چقدر به صلاح ما بوده است. در باقی موارد هم اگر منصف باشیم، میبینیم درسی که از آن پیشامد گرفتیم، امروز بخشی از شخصیت ما را شکل میدهد و موجب رشد و تقویت روحی ما شده است.
برخی حوادث تلخ مثل مرگ و میر، بخشی از سیر طبیعی زندگی هستند و باید آنها را به عنوان واقعیت بپذیریم، پس در اینجا هم «بد» معنی خود را از دست میدهد. اگر ایمان قوی داشته باشیم، به مرور این مطلب برایمان جا میافتد که هر چیزی که اتفاق میافتد، حتما حکمتی دارد و برای منظور خاصی رخ میدهد. در این زمان است که هنگام مواجهه با شرایط بد به جای اینکه خودمان را ببازیم و به زمین و زمان ناسزا بگوییم، با خودمان فکر میکنیم وجود این وضعیت برای من چه معنایی دارد؟ چه چیزی باید یاد بگیرم؟ یا حتی میگوییم: «خدایا شکرت، نمی دانم با این اتفاق مرا در مقابل چه بلایی محافظت کردی.» قدری که این مهارت تغییر نوع نگرش را تمرین کنید، تازه متوجه میشوید ذهن و مغز ما چه نقش مهمی در شکلگیری واکنشهای ما ایفا میکنند؛ به عنوان مثال حتما شما هم در مواقعی دچار استرس ناشی از شرایط محیط شدهاید. جالب اینجاست که فکر میکنیم استرس منشا خارجی دارد، در حالیکه فقط ناشی از ذهن ماست. شما در دنیای خارج از ذهنتان نمیتوانید هیچ چیزی به عنوان استرس پیدا کنید. هیچ کس نمیتواند به شما یک بسته استرس بفروشد. استرس وجود خارجی ندارد، بلکه فقط واکنشی است که ما به شرایط پیرامونمان نشان میدهیم. بیایید از همین امروز یاد بگیریم برچسب زدن به اتفاقات را کنار بگذاریم و نیز قبول کنیم که قرار نیست زندگی مان یکنواخت باشد و هر روز ممکن است با مسائلی روبه رو شویم که حل کردن آنها بخشی از مسیر رشد و تعالی ماست.
از همین امروز دید منفی خود را ورق بزنید
دومین مهارت لازم، عادت دادن مغزمان به دیدن جنبههای مثبت وقایع است. همانطور که گفتیم مغز ما به مرور تحت تاثیر محیط عادت میکند، توجه ما را بر روی انواع موارد منفی متمرکز کند؛ در صورتی که بینهایت اتفاق مثبت در زندگی روزمره همه ما رخ میدهد که چون آنها را بی اهمیت تلقی میکنیم، اصلا به آنها توجه نمیکنیم و این امر، به مرور به صورت یک عادت در ذهن ما جا افتاده است.
طبق برخی تحقیقات اگر ما کاری را به مدت ۲۱ روز متوالی انجام دهیم، آن کار برای ما به صورت یک عادت در میآید. به عبارت دیگر فقط ۲۱ روز کافی است تا ما عادت جدیدی در خود به وجود بیاوریم. به مدت ۲۱ روز هر روز ۳ اتفاق جدید مثبت را که در زندگی تان میافتد، یادداشت کنید و حتی بهتر است به کسی قول بدهید که روزانه این ۳ مورد را به اطلاعش خواهید رساند تا مجبور شوید حتما این کار را انجام دهید. در این حالت مغز شما یاد میگیرد به جای تمرکز بر روی منفی بافی به دنبال نکات مثبت زندگیتان بگردد. روزهای اول کمی پیدا کردن ۳ مورد دشوار خواهد بود، ولی ناامید نشوید این تمرین درعین سادگی به قدری قدرتمند است که قبل از پایان ۲۱ روز اثر آن را مشاهده خواهید کرد.
مجله اینترنتی ستاره
خطای شناختی تفکر همه یا هیچ، یک تحریف شناختی است که باعث میشود فرد با مسایل مطلق برخورد کند و همه چیز را سیاه یا سفید ببیند.
نگاه سیاه و سفید داشتن به اتفاقات اطراف خیلی از مواقع مانع از شناخت منطقی ما از وقایع میشود و در نتیجه احساسات ناخوشایند را در ما تقویت میکند که میتواند به ما و روابطمان و نشاطمان در زندگی صدمه بزند. در واقع تفکر همه یا هیچ یک خطای شناختی است که منجر به افسردگی شده و در افراد کمالگرا نیز دیده میشود. آشنایی با خطای شناختی تفکر همه یا هیچ به ما در اصلاح آن کمک میکند.
خطاهای شناختی، الگوهای تفکر اغراق شده یا غیر منطقی هستند که برای فرد نهادینه شدهاند و باعث وضعیت ناخوشایند روانی فرد مخصوصا افسردگی، اضطراب و .. میشوند. به عبارت دیگر تحریفات شناختی افکاری هستند که باعث میشوند که فرد درک درست و منطقی از مسائل نداشته باشد. این الگوهای تفکر اغلب افکار و احساسات منفی را تقویت کرده و مداومت در داشتن این نگرش منفی نسبت به خود، آینده و دنیا باعث اضطراب و افسردگی و بیماری های روانی میشود. یکی از مهمترین آنها تفکر همه یا هیچ است.
این نوع تفکر یکی از مهمترین خطاهای شناختی است. در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است. فرد یک رفتار، فکر، موفقیت، پدیده یا موضوع را کلا سفید یا سیاه میبیند. هر چیز کمتر از کامل، شکست بی چون و چراست. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار، یک فعالیت و یا یک امتیاز، آنها را از مزایای آن امر محروم میکند. به طور مثال یک نفر که رژیم لاغری گرفته ممکن است با خوردن یک قاشق بستنی تمام رژیم خود را از دست رفته فرض کند یا یک نفر که معتقد است که یا باید فلان ماشین را داشته باشد یا اصلا هیچ ماشینی را نمیخواهد دچار خطای شناختی تفکرهمه یا هیچ است. برای نمونه، گاهی مرد دیر به منزل میآید یا زنی غذایش میسوزد. زن میگوید: تو همیشه دیر میآیی. مرد میگوید: تو همیشه غذا را میسوزانی.
افرادی که اغلب در گفتوگوهایشان از کلماتی مانند: همیشه، هرگز، همه، هیچ، هیچوقت و... استفاده میکنند افرادی هستند که جایی برای اشتباه دیگران و خودشان نمیگذارند. گویی در ذهنیت چنین اشخاصی همه امور به دو دسته تقسیم میشود، خوب یا بد، زشت یا زیبا، خوشبخت یا بدبخت، سیاه یا سفید. انگار در حد فاصل سفید و سیاه، رنگی به نام خاکستری وجود خارجی ندارد.
به نظر میآید یکی از عوامل این خطای شناختی به فرهنگ عیب جویی بازگردد. تصور میکنیم همه انسانها و همه چیز در زندگی باید کامل و بینقص باشد و هر چیزی که کمتر از کامل باشد به منزله شکست و ناکامی مطلق تلقی میشود. برای نمونه فقط کافی است نقطه ضعفی در فردی ببینیم چنان آن را بزرگ میکنیم که نفرت سراپای وجود ما را میگیرد و خود را در انتخاب خود شکستخورده میبینیم و افسرده و غمگین میشویم.
افرادی که دچار این تحریف میشوند، هیچ چیزی را نمیتوانند بطور نسبی ارزیابی کنند. همه چیز باید عالی باشد، در غیر اینصورت بد است و حد میانهای وجود ندارد. همه چیز سفید است یا سیاه و رنگی به نام خاکستری وجود ندارد. یا من آدم موفق و لایقی هستم و یا فرد شکست خورده و نالایق هستم. کسانی که این طرز فکر را دارند، از هر اشتباهی میترسند. وقتی که قادر نیستید مسائل را خاکستری ببینید.
اصطلاح "یا این یا آن دیدن امور" نیز برای این نوع تفکر بکار برده شده است. اگر کسی خوب نباشد، حتما بد است. اگر خوشبخت نباشد، حتما بدبخت است. اگر صلاحیت ندارد، حتما بی صلاحیت است. کمال گرایی نیز از لحاظی شبیه به همین طرز تلقی است. برای فرد کمال گرا، اگر کاری صد در صد کامل و بی عیب نباشد، به کلی بد و خراب است. راه میانهای وجود ندارد.
واقعیت ان است که در طبیعت چیزی به نام سفید مطلق وجود ندارد و تنها در عالم ذهن و خیال باید آن را جستجو کرد. آن چه در واقعیت وجود دارد، آمیزه ای از سفید و سیاه ( خاکستری ) است. افرادی که دیگران را با تمام خوبیها و بدیهایشان میپذیرند و معتقدند انسانها مجموعهای از هر دو جنبه هستند و هرگز تنها بدیهای آنها را نمیبینند و اگر هم در آنها نقطه ضعفی ببینند به جای زیر سوال بردن کل شخصیت آنها، رفتار خاصی را در نظر گرفته و در رفع آن به او کمک میکند.
برای آشنایی با سایر خطاهای شناختی و نیز چگونگی اصلاح آن برای داشتن احساس بهتر به مقاله زیر مراجعه نمایید:
گروه روانشناسی ستاره