خطای شناختی تفکر همه یا هیچ، یک تحریف شناختی است که باعث میشود فرد با مسایل مطلق برخورد کند و همه چیز را سیاه یا سفید ببیند.
نگاه سیاه و سفید داشتن به اتفاقات اطراف خیلی از مواقع مانع از شناخت منطقی ما از وقایع میشود و در نتیجه احساسات ناخوشایند را در ما تقویت میکند که میتواند به ما و روابطمان و نشاطمان در زندگی صدمه بزند. در واقع تفکر همه یا هیچ یک خطای شناختی است که منجر به افسردگی شده و در افراد کمالگرا نیز دیده میشود. آشنایی با خطای شناختی تفکر همه یا هیچ به ما در اصلاح آن کمک میکند.
خطاهای شناختی، الگوهای تفکر اغراق شده یا غیر منطقی هستند که برای فرد نهادینه شدهاند و باعث وضعیت ناخوشایند روانی فرد مخصوصا افسردگی، اضطراب و .. میشوند. به عبارت دیگر تحریفات شناختی افکاری هستند که باعث میشوند که فرد درک درست و منطقی از مسائل نداشته باشد. این الگوهای تفکر اغلب افکار و احساسات منفی را تقویت کرده و مداومت در داشتن این نگرش منفی نسبت به خود، آینده و دنیا باعث اضطراب و افسردگی و بیماری های روانی میشود. یکی از مهمترین آنها تفکر همه یا هیچ است.
این نوع تفکر یکی از مهمترین خطاهای شناختی است. در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است. فرد یک رفتار، فکر، موفقیت، پدیده یا موضوع را کلا سفید یا سیاه میبیند. هر چیز کمتر از کامل، شکست بی چون و چراست. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار، یک فعالیت و یا یک امتیاز، آنها را از مزایای آن امر محروم میکند. به طور مثال یک نفر که رژیم لاغری گرفته ممکن است با خوردن یک قاشق بستنی تمام رژیم خود را از دست رفته فرض کند یا یک نفر که معتقد است که یا باید فلان ماشین را داشته باشد یا اصلا هیچ ماشینی را نمیخواهد دچار خطای شناختی تفکرهمه یا هیچ است. برای نمونه، گاهی مرد دیر به منزل میآید یا زنی غذایش میسوزد. زن میگوید: تو همیشه دیر میآیی. مرد میگوید: تو همیشه غذا را میسوزانی.
افرادی که اغلب در گفتوگوهایشان از کلماتی مانند: همیشه، هرگز، همه، هیچ، هیچوقت و... استفاده میکنند افرادی هستند که جایی برای اشتباه دیگران و خودشان نمیگذارند. گویی در ذهنیت چنین اشخاصی همه امور به دو دسته تقسیم میشود، خوب یا بد، زشت یا زیبا، خوشبخت یا بدبخت، سیاه یا سفید. انگار در حد فاصل سفید و سیاه، رنگی به نام خاکستری وجود خارجی ندارد.
به نظر میآید یکی از عوامل این خطای شناختی به فرهنگ عیب جویی بازگردد. تصور میکنیم همه انسانها و همه چیز در زندگی باید کامل و بینقص باشد و هر چیزی که کمتر از کامل باشد به منزله شکست و ناکامی مطلق تلقی میشود. برای نمونه فقط کافی است نقطه ضعفی در فردی ببینیم چنان آن را بزرگ میکنیم که نفرت سراپای وجود ما را میگیرد و خود را در انتخاب خود شکستخورده میبینیم و افسرده و غمگین میشویم.
افرادی که دچار این تحریف میشوند، هیچ چیزی را نمیتوانند بطور نسبی ارزیابی کنند. همه چیز باید عالی باشد، در غیر اینصورت بد است و حد میانهای وجود ندارد. همه چیز سفید است یا سیاه و رنگی به نام خاکستری وجود ندارد. یا من آدم موفق و لایقی هستم و یا فرد شکست خورده و نالایق هستم. کسانی که این طرز فکر را دارند، از هر اشتباهی میترسند. وقتی که قادر نیستید مسائل را خاکستری ببینید.
اصطلاح "یا این یا آن دیدن امور" نیز برای این نوع تفکر بکار برده شده است. اگر کسی خوب نباشد، حتما بد است. اگر خوشبخت نباشد، حتما بدبخت است. اگر صلاحیت ندارد، حتما بی صلاحیت است. کمال گرایی نیز از لحاظی شبیه به همین طرز تلقی است. برای فرد کمال گرا، اگر کاری صد در صد کامل و بی عیب نباشد، به کلی بد و خراب است. راه میانهای وجود ندارد.
واقعیت ان است که در طبیعت چیزی به نام سفید مطلق وجود ندارد و تنها در عالم ذهن و خیال باید آن را جستجو کرد. آن چه در واقعیت وجود دارد، آمیزه ای از سفید و سیاه ( خاکستری ) است. افرادی که دیگران را با تمام خوبیها و بدیهایشان میپذیرند و معتقدند انسانها مجموعهای از هر دو جنبه هستند و هرگز تنها بدیهای آنها را نمیبینند و اگر هم در آنها نقطه ضعفی ببینند به جای زیر سوال بردن کل شخصیت آنها، رفتار خاصی را در نظر گرفته و در رفع آن به او کمک میکند.
برای آشنایی با سایر خطاهای شناختی و نیز چگونگی اصلاح آن برای داشتن احساس بهتر به مقاله زیر مراجعه نمایید:
گروه روانشناسی ستاره
خطای شناختی تعمیم افراطی یا تعمیم مبالغه آمیز باعث میشود فرد هر حادثه منفی را شکستی همیشگی پندارد و آن را به همه جوانب زندگی تعمیم دهد.
گاهی ما یک حادثه منفی در یک بخشی از زندگیمان را به تمام بخشهای دیگر زندگی تعمیم میدهیم و با یک نتیجه گیری افراطی احساس بدبختی و ناراحتی در ما شدت پیدا میکند. این ناشی از یک خطاهای شناختی به نام خطای شناختی تعمیم افراطی یا تعمیم مبالغه آمیز است که میتواند منجر به افسردگی یا اختلال در روابط ما شود.
خطاهای شناختی، الگوهای تفکر اغراق شده یا غیر منطقی هستند که برای فرد نهادینه شدهاند و باعث وضعیت ناخوشایند روانی فرد مخصوصا افسردگی، اضطراب و .. میشوند. به عبارت دیگر تحریفات شناختی افکاری هستند که باعث میشوند که فرد درک درست و منطقی از مسائل نداشته باشد. این الگوهای تفکر اغلب افکار و احساسات منفی را تقویت کرده و مداومت در داشتن این نگرش منفی نسبت به خود، آینده و دنیا باعث اضطراب و افسردگی و بیماری های روانی می شود. یکی از خطاهای شناختی تعمیم افراطی میباشد.
زمانی که دچار خطای شناختی تعمیم افراطی میشوید هر حادثه منفی را شکستی همیشگی میپندارید. شما صرفا براساس یک رویداد خاص، یک الگوی کلی (فراگیر) منفیگرایانه را استنباط میکنید و این خطا منجر به ناامیدی و افسردگی میشود.
در تعمیم بیش از حد فرد هر حادثه ناخوشایند و منفی از جمله شکست شغلی و یا شکست در ماجرای عشقی را شکستی تمامعیار و تمامنشدنی تلقی میکند و آن را با کلماتی نظیر هرگز و همیشه توصیف میکند و طوری رفتار میکند که گویی دنیا به آخر رسیده است. چنانچه در انجام دادن یک کار شکست بخورد آن را به سایر کارها تعمیم خواهد داد و میگوید: "من نمیتوانم در هیچ کاری موفق شوم و همواره در همه کارها شکست میخورم. من چقدر بدبختم. از من بدبختتر وجود ندارد. این اتفاق همیشه فقط برای من پیش میآید. فرد افسردهای که در حال رانندگی پرندهای به شیشه اتومبیل او خورده بود گفت: «چه بد شانس هستم، پرندهها همیشه به شیشه من میخورند.» یا دانش آموز دبیرستانی ممکن است نتیجه بگیرد که: «به دلیل این که در امتحان اول خود ضعیف کار کردهام، نمی توانم در درس ریاضی هم خوب باشم». بنابراین یک تجربه منفی از چند حادثه، می تواند به صورت قانونی که رفتار آینده را تحت تاثیر قرار میدهد ، تعمیم داده شود. در این تحریف، افراد یک کلاغ را چهل کلاغ میکنند یا از کاه کوه میسازند.
افرادی که خطای شناختی تعمیم افراطی را در افکار خود دارند حقایق زندگی را پررنگتر از مقدار واقعی آن میبینند. شدت و مقدار واقعی خیلی کمتر از مقدار و شدتی است که در ذهن فرد قرار دارد. شاید بتوان این طور بیان کرد که این افراد به دلیل مبالغه در بخشی از افکار، نمیتوانند جوانب مثبت زندگی را ببینند.
تعمیم افراطی همچنین موجب پیشداوری ما در مورد دیگران میشود چرا که بدون تجارب کافی، شتاب زده مسائل را به یکدیگر تعمیم میدهیم. مثلا ممکن است شما یک بار یک فردی که قومیت خاصی دارد را ببینید و او رفتار ناخوشایندی با شما بکند و از آن به بعد شما بگویید مردم این قومیت خوب نیستند. افراد با قاعده سازی براساس چند حادثه منفی، تفکر خود را از طریق تعمیم افراطی تحریف میکنند.
خانمی را فرض کنید که همسرش در زمان مقرر به منزل نمیآید. به شدت عصبانی شده و این افکار در ذهن او میگذرد: «او هرگز سر وقت به منزل نمیآید. راستی که خجالت آور است. چقدر نامنظم است. اگر به من توجه داشت این همه دیر نمیکرد. باید تا به حال آمده بود.» با بررسی این افکار متوجه میشوید که خطای شناختی این خانوم تعمیم مبالغه آمیز میباشد زیرا به اعتقاد او حادثه منفی، انگارهای پایان ناپذیر و تمام ناشدنی بود. ممکن است همسر این خانم در مواقعی دیر به منزل بیاید شاید هم معمولا دیر بکند اما همیشه دیر نمیکند.
اشکال خطای شناختی تعمیم افراطی یا مبالغه آمیز این است که حادثه را بدتر از آنچه هست معرفی میکند. با این اوصاف بعید نیست وقتی همسرش به منزل برسد مشاجره بیحاصلی میان آنها صورت بگیرد. ممکن است همسرش را متهم کند که تو همیشه دیر میکنی و همسرش به درستی در مقام رفع اتهام به گوید که من همیشه دیر نمیکنم بحث بالا میگیرد و موضوع اصلی فراموش میشود. و زن و شوهر یکدیگر را به درک نکردن یکدیگر متهم میسازند. آیا این موقعیت را درک میکنید؟ چه فکر منطقی میتوان جایگزین این خطای شناختی کرد؟
برای آشنایی با سایر خطاهای شناختی و نیز چگونگی اصلاح آن برای داشتن احساس بهتر به مقاله زیر مراجعه نمایید:
گروه روانشناسی ستاره
خطای شناختی فیلتر ذهنی یکی از تحرفات شناختی است که موجب میشود فرد به جنبههای منفی بیاندیشد و از کنار جنبههای مثبت بیتفاوت بگذرد.
انسان در طی سالهای رشد خود بنا بر تجربهها و گاه یادگیریهای زیانبار قواعدی وضع میکند که ممکن است انعطاف ناپذیر بوده و در بسیاری از موارد به دادههایی که ذهن از دنیای اطرافش دریافت میکند فرم داده و آنها را باب میل خود تغییر میدهند. خطاهای شناختی مثل آینه و یا دوربینی هستند که اشکال را به همانگونه که هستند باز نمایی نمیکنند، بلکه شکلهای عجیب و غریبی از اشیاء را نشان میدهند.این خطاهای شناختی یا الگوهای تفکر غیر منطقی در فرد نهادینه شدهاند و باعث میشوند که فرد درک درست و منطقی از مسائل نداشته باشد. این الگوهای تفکر اغلب افکار و احساسات منفی را تقویت کرده و مداومت در داشتن این نگرش منفی نسبت به خود، آینده و دنیا باعث اضطراب و افسردگی و بیماریهای روانی میشود. یکی از این تحریفات شناختی، خطای شناحتی فیلتر ذهنی نام دارد.
اگر شما فقط به جنبه منفی مسایل توجه کنید و اتفاقات را کامل و با نقصها و خوبیهایش نبینید، دچار این تحریف شناختی شدهاید. در این صورت شما جنبههای مثبت را نادیده گرفتهاید. ذهن تمایل دارد که اطلاعات را فیلتر کند و اطلاعاتی را از اتفاقات برداشت کند که هم سو با باورهای قبلی فرد هستند.
افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیت را تار میبینند. به جزیی از یک حادثه منفی توجه میکنند و بقیه را فراموش میکنند.عدم توانایی در دیدن بخشهای مهمتر این حوادث، عاملی است که ذهن ما را درگیر میکند. شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر میکند. برای نمونه به خاطر طرز برخورد شایسته خود با همکاران اداره، از طرف رئیس اداره تشویق میشوید، اما در این میان و در حینی که دارید احساس غرور و نشاط میکنید یکی از همکاران کلمهای نه چندان جدی در مقام انتقاد به شما میگوید. روزهای طولانی در حالی که همه گفتههای مثبت و مراسم با ارزش تشویق را فراموش میکنید، تحت تاثیر این انتقاد بسیار جزئی یک همکار، رنج میبرید. در واقع فرد فقط بر روی انتقادات تمرکز میکند و خشمگین میشود و تعاریف مثبت را نادیده میگیرد.
هنگام استفاده از فیلترهای منفی شما تقریبا منحصرا بر جنبههای منفی متمرکز میشوید و به ندرت به جنبههای مثبت توجه میکنید. هنگامی که به افرادی دوستتان ندارند، اهدافی که به آنها نرسیدهاید و یا شکست هایی که خوردهاید فکر میکنید دچار این تحریف شناختی هستید. این سوگیری و توجه به سمت منفیها ممکن است منجر به افسردگی شود.
وکیل موفقی را فرض کنید که صبحها قبل از ورود به دفتر کارش عصبی میشود و نمیتواند با خیال راحت پشت میز بنشیند و از کارش لذت ببرد. پشت میز افکار منفی ذهن او را درگیر میکند. یکی از افکاری که مدام او را آزار میدهد این است که روز دارد تمام میشود و بسیاری از کارها تمام نشده باقی ماندهاند. با کمی دقت متوجه میشوید که این طرز تلقی این فرد نوع خطای شناختی یا همان خطای شناختی فیلتر ذهنی است چرا که او به یاد همه کارهایی که انجام نداده میافتد و کارهای انجام شده را فراموش میکند. این میتواند مانند چرخهای منفی از کارآمدی فرد بکاهد.
همچینین زنی که از دیر آمدن همسرش به منزل بسیار ناراحت است ممکن است از خطای شناختی فیلتر ذهنی استفاده کرده باشد زیرا دیرآمدنهای همسرش را به خاطر سپرده اما سر وقت آمدنهای او را فراموش کرده است. و این خود میتواند منجر به ناخوشنودی در روابط زناشویی آنها شود.
به نظر شما آنان چه افکار منطقی را میتوانند جایگزین کنند تا دچار ناراحتیهای بعدی نشوند؟ برای آشنایی با سایر خطاهای شناختی و نیز چگونگی اصلاح آن برای داشتن احساس بهتر به مقاله زیر مراجعه نمایید:
گروه روانشناسی ستاره
خطای شناختی بی توجهی به امر مثبت موجب میشود که فرد اصرار داشته باشد که موفقیتهایش بیارزش هستند و نکات مثبت خود را کوچک میشمارد.
خیلی از مواقع احساسات منفی ما ناشی از خطاهای ذهنی و شناختی است که موجب درک نادرست و غیر منطقی ما از موقعیت و اتفاقات اطرافمان میشود. از آنجا که تفکر منفی موجب احساس ناخوشایند میشود بنابراین اصلاح افکار و جایگزین کردن افکار منطقی و مثبت به جای خطاهای شناختی می تواند حالمان را خوب کند. یکی از تحریفات شناختی، خطای شناختی بی توجهی به امر مثبت است که در ادامه آن را بیشتر بررسی میکنیم.
انسان در طی سالهای رشد خود بنا بر تجربهها و گاه یادگیریهای زیانبار قواعدی وضع میکند که ممکن است انعطاف ناپذیر بوده و در بسیاری از موارد به دادههایی که ذهن از دنیای اطرافش دریافت میکند فرم داده و آنها را باب میل خود تغییر میدهند. خطاهای شناختی مثل آینه و یا دوربینی هستند که اشکال را به همانگونه که هستند باز نمایی نمیکنند، بلکه شکلهای عجیب و غریبی از اشیاء را نشان میدهند. این تحریفات شناختی یا الگوهای تفکر غیرمنطقی در فرد نهادینه شدهاند و باعث میشوند که فرد درک درست و منطقی از مسائل نداشته باشد. این الگوهای تفکر اغلب افکار و احساسات منفی را تقویت کرده و مداومت در داشتن این نگرش منفی نسبت به خود، آینده و دنیا باعث اضطراب و افسردگی و بیماریهای روانی میشود. یکی از این خطاهای شناختی خطای شناحتی بی توجهی به امور مثبت نام دارد.
افرادی که دارای این نوع تفکر غیرمنطقی هستند، توجه زیاد و با ارزشی به جنبههای مثبت زندگی خود ندارند و همیشه نکات مثبت را برای خود بیاهمیت جلوه میدهند. با بیارزش شمردن تجربههای مثبت، اصرار بر مهم نبودن آنها دارند. کارهای خوب خود را بیاهمیت میخوانند، معتقدند که هر کسی میتواند این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را میگیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق میدهد. شما در واقع با این نوع تفکر، تجربیات، اعمال یا کیفیات مثبت خود را نادیده میگیرید.
اگر کسی با وجود خطای شناختی بی توجهی به امر مثبت به موفقیتی دست پیدا کند، فکر میکند که سزاوار این موفقیت نبوده و تعریف دیگران را چاپلوسی میداند و خود را مستحق تعریف و تمجید نمیداند. از جمله این افکار، تمایل شدید بعضی از افسردههاست که تجربههای خنثی و حتی مثبت را منفی ببینند. نه تنها تجربههای مثبت نادیده گرفته میشود، بلکه به تجربههای منفی و کابوس نیز تبدیل میشوند. نمونه بارز این موقعیت وقتی است که به خاطر کاری که کردهایم یا لباسی که پوشیدهایم، از ما تعریف میکنند، چه بسا پیش خود میگوییم: «نه واقعا این طور نیست، میخواهند که لطفی کرده باشن»"و با یک جمله از کنار تعریف میگذریم . گاهی میگوییم : «نه، اصلا چیز مهمی نبود». اگر به طور دائم روی حوادث خوب آب سرد بپاشید، جای تعجب نیست که زندگی این همه سرد و بیروح به نظر برسد.
به طور مثال نگهبان ساختمان تجاری با تیزهوشی موفق به شناسایی یکی از سه سارقی شده بود که در هفته قبل از یکی از مغازه های این ساختمان دزدی کرده بودند. مسئول ساختمان ضمن قدردانی از نگهبان که بعد از چند روز موفق به کشف این گروه شده بود از نگهبان خواست که یکی از روزهای هفته زمانی را مشخص کند که در جلسهای با حضور افراد و مالکین ساختمان از زحمات وی قدردانی شود. نگهبان امروز و فردا کرده و یکسره میگفت کار مهمی نکردهام و از تعیین وقت سرباز میزد. یا مثلا پروژهای را با موفقیت به پایان میرسانید و با خود میگویید: «درست است که آن پروژه را به انجام رساندم، ولی بدان معنا نیست که فرد با کفایتی هستم، چرا که در این مورد شانس آوردم.»
شخصی را در نظر بگیرید که قبل از شرکت در مصاحبه استخدامی به شدت نگران است. یکی از افکار منفی غالب بر ذهنی وی این است که با خود میگوید: حرف جالبی ندارم که بزنم. مسلما سایر داوطلبان استخدام وضعشان از من به مراتب بهتر است. در واقع او دچار خطای شناختی بی توجهی به امر مثبت شده و تواناییهای خود را دست کم گرفته است و فرض را بر این گذاشتی که سایرین از او واجد شرایط تر هستند. به نظر شما او چه فکر منطقی را میتواند جایگزین کند تا احساس بهتری داشته باشد؟
برای آشنایی با سایر خطاهای شناختی و نیز چگونگی اصلاح آن برای داشتن احساس بهتر به مقاله زیر مراجعه نمایید:
گروه روانشناسی ستاره
خطای شناختی نتیجه گیری شتابزده (ذهن خوانی، پیشگویی) موجب میشود که فرد بیدلیل واکنش دیگران را منفی پنداشته یا واقعهای را پیش بینی کند.
خیلی از مواقع وقتی در یک موقعیت ناخوشایند قرار میگیریم بدون آنکه شواهد و دلایل کافی داشته باشیم، با یک نتیجهگیری شتابزده و غیر منطقی موجب میشویم تا احساسات منفی در ما تقویت شود. برای مثال قبل از امتحان خود را رد شده فرض میکنیم همین پیش گویی منفی موجب دلسردی و اضطراب در ما میشود. یا فردی را تصور کنید که بدون اینکه نظر واقعی طرف مقابل در مورد خودش را شنیده یا پرسیده باشد او را نسبت به خودش بی علاقه فرض میکند گویی میتواند ذهن افراد را بخواند. این تصورات نادرست از خطای شناختی نتیجه گیری شتابزده ناشی میشود که میتواند منجر به افسردگی یا اختلال در روابط ما شود.
خطاهای شناختی، الگوهای تفکر اغراق شده یا غیر منطقی هستند که برای فرد نهادینه شدهاند و باعث وضعیت ناخوشایند روانی فرد مخصوصا افسردگی، اضطراب و .. میشوند. به عبارت دیگر تحریفات شناختی افکاری هستند که باعث میشوند که فرد درک درست و منطقی از مسائل نداشته باشد. این الگوهای تفکر اغلب افکار و احساسات منفی را تقویت کرده و مداومت در داشتن این نگرش منفی نسبت به خود، آینده و دنیا باعث اضطراب و افسردگی و بیماریهای روانی میشود. یکی از خطاهای شناختی، نتیجه گیری شتابزده میباشد.
در این خطای شناختی فرد بدون آنکه دلایل و زمینه محکمی وجود داشته باشد نتیجهگیری شتابزده میکند. خطای شناختی نتیجه گیری شتابزده را میتوان به خطاهای شناختی ذهن خوانی و تحریف شناختی پیشگویی تقسیم کرد:
خطای شناختی ذهن خوانی: ذهن خوانی به معنای استنتاج کردن از افکار احتمالی طرف مقابل میباشد. در واقع شما بدون بررسی کافی نتیجه میگیرید که کسی در مورد شما منفی فکر میکند و واکنش منفی نشان خواهد داد. شما فرض را بر این میگذارید که میدانید آدمها چه فکر میکنند بیآنکه شواهد کافی در مورد افکارشان داشته باشید.
ذهنخوانی به این عقیده برمیگردد که میدانیم فرد دیگری در مورد ما چه فکر میکند یا آنان میدانند ما درباره آنان چه فکری میکنیم. برای مثال فردی ممکن است نتیجهگیری کند که دوستش از او خوشش نمیآید، به دلیل این که او با وی خرید نرفته است. در حقیقت، دوست این شخص ممکن است دلیل دیگری برای عدم قبول دعوت وی داشته باشد. مثلا ممکن است به دیگری قول داده باشد. مثلا نویسنده یک مقاله تصور کند که خوانندگان از قبل درباره آنچه خواهد نوشت به اندازه کافی اطلاعات دارند بنابراین او تصور میکند که کار بی فایدهای میکند.
در ذهنخوانی فرد تلاش میکند افکار، احساسات و تمایلات دیگران را حدس بزند و از جایی که چنین شخصی به فرد مقابل اجازه دفاع و حرف زدن نمیدهد، بنابراین دچار قضاوتهای عجولانه میشود. «او هیچ علاقهای به من ندارد.»، «او قصد مسخره کردن مرا داشت.»،«او به من حسادت میورزد، حتما از من بدش میآید» و... متاسفانه یکی از مشکلات عمده ارتباطی ما قضاوت کردن نابجا و عجولانه است که اغلب بدون اینکه سوال کنیم قضاوت کرده و باعث آزار خود و دیگران میشویم.
خطای شناختی پیشگویی کردن: فرد پیشبینی میکند که اوضاع برخلاف میل او در جریان خواهد بود و بدون هرگونه بررسی و تلاش، و بدون شناخت و باور توانمندیهای خود میگوید، آبرویم خواهد رفت. از عهده انجام این کار برنخواهم آمد و اگر افسرده باشید ممکن است به خود بگویید هرگز بهبودی نخواهم یافت. در تحریف شناختی پیشگویی، فرد آینده را با عبارتهای منفی مرتبط با شکست یا خطر پیشبینی میکند. مثلا «در امتحان قبول نخواهم شد» یا «این شغل را به دست نخواهم آورد». پیامد رفتاری این خطا بدون شواهد، ناامیدی است که ثمره آن افسردگی، ترس و اضطراب میشود.
خانمی را فرض کنید که همسرش در زمان مقرر به منزل نمیآید. او به شدت عصبانی میشود و یکی از افکاری که از ذهن او میگذرد این است: «اگر همسرم به من توجه داشت اینقدر دیر نمیکرد.» خطای شناختی در مورد این فکر بخصوص ذهن خوانی است. وی بدون هرگونه دلیل منطقی دیر آمدن همسرش را به بیتوجهی و بیعلاقگی او نسبت به خودش نسبت میدهد. ممکن است همسرش توجه کافی به او نداشته باشد امام ممکن است دیر آمدن او دلایل دیگری مانند اضافه کاری در محل کار داشته باشد تا به درآمد خانواده کمک کند یا...
شخص دیگری را در نظر بگیرید که قبل از شرکت در مصاحبه استخدامی به شدت نگران است. یکی از افکار منفی غالب بر ذهنی وی این است که با خود میگوید: «احتمالا خراب خواهم کرد. مطمئنا مغزم کار نخواهد کرد .حرفم را فراموش خواهم کرد.» این یک نمونه بارز پیشگویی است. زیرا او پیشبینی میکند که اتفاقی بدی خواهد افتاد. پیشگویی از جمله مهمترین خطاهای شناختی است که به نگرانی ختم میشود.
در این نوع استنباطها که اشاره شد افراد هیجانات منفی ناشی از تحریفات شناختی را تجربه میکنند که یک پیش بینی منفی در آینده یا یک ذهن خوانی ناامیدکننده را حمایت میکند که به وسیله حقایق حمایت نمیشود. در این نوع خطا، فرد مرتکب خطای شناختی نتیجه گیری شتابزده میشود. چه فکر منطقی میتوان جایگزین این خطاهای شناختی کرد؟
برای آشنایی با سایر خطاها و تحریفات شناختی و نیز چگونگی اصلاح آن برای داشتن احساس بهتر به مقاله زیر مراجعه نمایید:
گروه روانشناسی ستاره
خطای شناختی فاجعه سازی یا درشت نمایی موجب میشود فرد حوادث را بدون توجه به تناسب آن در نظر بگیرد و هر اتفاقی را یک فاجعه تلقی کند.
انسان در طی سالهای رشد خود بنا بر تجربهها و گاه یادگیریهای زیانبار قواعدی وضع میکند که ممکن است انعطاف ناپذیر بوده و در بسیاری از موارد به دادههایی که ذهن از دنیای اطرافش دریافت میکند فرم داده و آنها را باب میل خود تغییر میدهند. خطاهای شناختی مثل آینه و یا دوربینی هستند که اشکال را به همانگونه که هستند باز نمایی نمیکنند، بلکه شکلهای عجیب و غریبی از اشیاء را نشان میدهند. این تحریفات شناختی یا الگوهای تفکر غیر منطقی در فرد نهادینه شدهاند و باعث میشوند که فرد درک درست و منطقی از مسائل نداشته باشد. این الگوهای تفکر اغلب افکار و احساسات منفی را تقویت کرده و مداومت در داشتن این نگرش منفی نسبت به خود، آینده و دنیا باعث اضطراب و افسردگی و بیماریهای روانی میشود. یکی از این خطاهای شناختی، خطای شناختی فاجعه سازی نام دارد.
تمایل به اغراق کردن موارد خوب یا بد در دیگران، و فاجعه جلوه دادن مسایل کوچک را درشتنمایی میگویند. افراد با خطای شناختی فاجعه سازی از یک سو در باره اهمیت مسایل و شدت اشتباهات خود مبالغه میکنند و از سوی دیگر، اهمیت جنبههای مثبت زندگی را کمتر از آنچه هست برآورد میکنند. به دلیل اعتماد به نفس پایین، این افراد چون خود را نسبت به دیگران دست کم میگیرند، در صورت انجام کاری خطا، این اشتباه خود را خیلی پررنگتر از حد و حدود واقعی آن اشتباه میبیند.
در واقع فرد در فاجعهسازی بر این باور است که آنچه اتفاق افتاده است یا اتفاق خواهد افتاد آنچنان دردناک و غیرقابل تحمل خواهد بود که قادر به تحمل آن نیست. جملات غیرمنطقی و غیرعاقلانه و ارزیابیهای منفی زیر نمونههایی از درشتنمایی است که اغلب در گفتوگوهای افراد رایج است: خیلی افتضاح شد. واقعا وحشتناک است. فاجعه است. این چه سرنوشت نفرتانگیزی است. از من بدبختتر و بیچارهتر کسی وجود ندارد. مثل یک کرم تحقیرم میکنند. آبرویم رفت. تمام زندگیام خراب شد. چون مشروط شدم پس آدم بیکفایتی هستم و...
افراد با این خطای شناختی چون نگاه فاجعهآمیزی به مسایل دارند، خودشان را در برابر مشکلات ناتوان میبینند و به شدت احساس درماندگی کرده و افسرده میشوند و مسلما احساس ناخوشایندتری را هم تجربه خواهند کرد. شما معتقدید آنچه که روی داده است یا روی خواهد داد چنان اسفناک و غیر قابل تحمل خواهد بود که یارای ایستادگی در برابر آنرا نخواهید داشت و این از کاه کوه ساختن منجر به تشدید اضطراب میشود و تشدید اضطراب منجر به تشدید اجتناب میشود.
فرض کنید شخصی دوست قدیمی خود را میبیند و به او سلام میگوید، دوست قدیمی مانند همیشه سلام او را به گرمی جواب نمیدهد. او از این مسئله ناراحت میشود و این واقعه را برای خود فاجعه تلقی میکند. این درحالی است که شاید دلایل مختلفی برای سرد برخورد کردن وجود داشته باشد. از طرفی این قدر هم مهم نباشد ولی ساعتها این مسئله ذهن فرد را درگیر خود میکند.
در مثالی دیگر فردی را فرض کنید که قبل از شرکت در مصاحبه استخدامی بهشدت نگران است و افکار منفی مانند اینکه نتیجه فاجعه خواهد شد را در ذهن خود مرور میکند. فاجعه خواندن استخدام نشدن در یک شغل بهخصوص نمونهای است از خطای شناختی درشت نمایی. این فرد با این تفکر منفی ابعاد مسئله رو بیتناسب میبیند. جنگ دوم جهانی فاجعه بود آیا استخدام نشدن در یک شغل میتواند فاجعه تلقی شود؟ در نهایت شاید بتوان از کلماتی مانند متاسفانه یا بد بیاری گفتگو کرد، اما همین اندازه هم تجربه گرانبهایی است. شاید او مجبور باشد که قبل از استخدام شدن دستکم در ده مصاحبه استخدامی شرکت کند اما سرنوشت کامل زندگی او با هیچ مصاحبهای رقم نمیخورد.
برای آشنایی با سایر خطاهای شناختی و نیز چگونگی اصلاح آن برای داشتن احساس بهتر به مقاله زیر مراجعه نمایید:
گروه روانشناسی ستاره
خطای شناختی استدلال احساسی یا هیجانی موجب میشود فرد با توجه به احساس خود نتیجه گیری کند، برای مثال «احساس میکنم نادان هستم، پس نادان هستم».
همیشه با نگاه کردن به اطرافمان واقعیت را نمیبینیم. در واقع آنچه که از وقایع اطرافمان درک میکنیم تحت تاثیر خطاهای شناختی قرار میگیرند که در اثر مرور زمان و تجربیات گذشته در ذهن ما شکل گرفتهاند. گویی عینکی نامرئی به چشم داریم که مانع انعکاس واقعیت در ذهن ما میشود. یکی از این تحریفهای شناختی خطای شناختی استدلال احساسی نام دارد. این زمانی است که تفسیر و برداشت ما از واقعیت تحت تاثیر احساساتمان قرار میگیرد. احساسات منفی ما میتواند نتیجه گیریها و انگیزههای رفتاری ما را تحت تاثیر قرار دهد. در ادامه در مورد این خطای شناختی و مثالهای آن بیشتر بخوانید.
انسان در طی سالهای رشد خود بنا بر تجربهها و گاه یادگیریهای زیانبار قواعدی وضع میکند که ممکن است انعطاف ناپذیر بوده و در بسیاری از موارد به دادههایی که ذهن از دنیای اطرافش دریافت میکند فرم داده و آنها را باب میل خود تغییر میدهند. خطاهای شناختی مثل آینه و یا دوربینی هستند که اشکال را به همانگونه که هستند باز نمایی نمیکنند، بلکه شکلهای عجیب و غریبی از اشیاء را نشان میدهند. به عبارت دیگر خطاهای شناختی، الگوهای تفکر اغراق شده یا غیر منطقی هستند که برای فرد نهادینه شدهاند و باعث وضعیت ناخوشایند روانی فرد مخصوصا افسردگی، اضطراب و .. میشوند. تحریفات شناختی باعث میشوند که فرد درک درست و منطقی از مسائل نداشته باشد. این الگوهای تفکر اغلب افکار و احساسات منفی را تقویت کرده و مداومت در داشتن این نگرش منفی نسبت به خود، آینده و دنیا باعث اضطراب و افسردگی و بیماریهای روانی میشود.
افرادی که دارای استدلال هیجانی هستند فکر میکنند که احساسات منفی ما لزوما منعکس کننده واقعیتها هستند. این نوع استدلال احساسی ما را از بسیاری از واقعیتها دور نگه میدارد. به طور مثال: «از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم، چون پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است»، «احساس گناه میکنم پس باید آدم بدی باشم»، «خشمگین هستم، پس معلوم میشود با من منصفانه برخورد نشده است»، «چون احساس حقارت میکنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم»، «احساس افسردگی میکنم؛ بنابراین ازدواج خوبی نخواهم داشت»، «احساس نومیدی میکنم، پس حتما باید نومید باشم». در واقع شما اجازه میدهید تفسیرتان از واقعیت تحت تاثیر احساستان قرار بگیرد.
خطای شناختی استدلال احساسی میتواند در مواقعی حتی منجر به خرافهگرایی شود. فرد اکثر تصمصیم گیری های خود را به احساسی که در موقع تصمیم گیری دارد وابسته میکند. هر احساس منفی نتیجه گیری منفی را پیشبینی کرده و زوایای منطقی مسئله مورد بررسی قرار نمیگیرد.
زمانی را تصور کنید که کارهای عقب افتادهای دارید ولی از انجامش طفره میروید. وقتی به کاری که از انجامش طفره رفتهاید فکر میکنید احتمالا ناراحت میشوید و ترجیح میدهید که کار دیگری بکنید. علتش این است که به خود پیامهای منفی میدهید و در اثر آن خود را گناهکار و شکستخورده میبینید.
فرض کنید قرار است به اشخاصی نامه بنویسید و از آنها تشکر کنید. ممکن است به خود بگوید این همه نامه را باید بنویسم اصلا حوصلهاش را ندارم و احتمالا نامهها خوب نخواهند شد. بهتر است اینکار را به وقتی موکول کنم که حال و حوصله بیشتری داشته باشم. کار خسته کنندهای است. به جای نوشتن نامهها اگر کمی تلویزیون تماشا کنم بهتر است.
این اندیشه منفی که میتوانم این کار را به روزی که حال و حوصله بهتری داشتم موکول کنم خطای شناختی استدلال احساسی است زیرا به امید حال و حوصله بهتر نوشتن نامهها را به تعویق میاندازید. در واقع همان ضربالمثل گاری را به جلو اسبها بستن است. اما معمولا عمل مقدم بر انگیزه است. وقتی شروع میکنید انگیزه خود به خود پیدا میشود. بنابراین برای مقابله با این تحریف شناختی میتوانید بگویید لزومی به سرحال بودن نیست وقتی شروع کنم احتمالا حال و حوصله پیدا میکنم.
شما چه استدلال منطقی دیگری میتوانید بیاورید تا انگیزه کار شما بالا برود و تحت تاثیر استدلال هیجانی خود قرار نگیرید؟ برای آشنایی با سایر خطاهای شناختی و نیز چگونگی اصلاح آن برای داشتن احساس بهتر به مقاله زیر مراجعه نمایید:
گروه روانشناسی ستاره
خطای شناختی عبارت های بایددار یا جملات بایدی بدین معناست که ما مدام با کلمات «باید» و «نباید» از خود یا دیگران انتقاد میکنیم.
گرفتار کردن خودمان در زنجیرهای از بایدها و نبایدها یکی از عواملی است که احساسات منفی را در ما تقویت میکند. اگر بتوانیم بایدهای ذهنیمان را تعدیل کرده و همیشه برای هر احتمالی درصدی قایل شویم خیلی آسانتر میتوانیم با وقایع ناخوشایند روبرو شده و آنچه که روی میدهد را به شکلی منطقی بپذیریم. استفاده از عبارتهای باید و نباید یکی از انواع خطاهای شناختی است که مانع انعکاس واقعیت به طور صحیح در ذهن ما میشود. در ادامه خطای شناختی عبارت های بایددار را بیشتر مورد بررسی قرار میدهیم.
خطاهای شناختی، الگوهای تفکر اغراق شده یا غیر منطقی هستند که برای فرد نهادینه شدهاند و باعث وضعیت ناخوشایند روانی فرد مخصوصا افسردگی، اضطراب و .. میشوند. به عبارت دیگر تحریفات شناختی افکاری هستند که باعث میشوند که فرد درک درست و منطقی از مسائل نداشته باشد. این الگوهای تفکر اغلب افکار و احساسات منفی را تقویت کرده و مداومت در داشتن این نگرش منفی نسبت به خود، آینده و دنیا باعث اضطراب و افسردگی و بیماریهای روانی میشود. یکی از این خطاهای شناختی، خطای شناختی عبارت های بایددار است.
خیلی اوقات ما برای خود و اطرافیان خود قوانینی در ذهن طراحی میکنیم و در صورتی که آنها از قوانین خودساخته ما سرپیچی کنند خشمگین و ناراحت شده و درصدد تنبیه خود یا آنها برمیآییم. او نباید با من این چنین رفتار میکرد. او نباید چنین حرفی میزد. او نباید برخلاف میل من عمل میکرد. من باید موفق شوم. باید خوب عمل کنم، و اگر خوب عمل نکنم یعنی شکست خوردهام. من باید در این مجلس بهترین باشم. دیگران باید مرا دوست داشته باشند. من باید قادر به انجام دادن هر کاری باشم. همه چیز باید خوب باشد. من نباید ناراحت باشم. فرزندانم باید به من سر بزنند.
خطای شناختی عبارت های بایددار باعث میشود شما در تفسیر رویدادها به جای اینکه به سادگی بر آنچه که هست متمرکز شوید، بر آنچه که باید باشد تاکید میورزید و این منجر به آرمانگرایی و کمالگرایی و حتی پرخاشگری میشود. آن دسته از عبارت های «باید» دار و انواع و اقسام کلماتی که «باید» را به شکلی تداعی میکنند، هنگامی که بر ضد شما به کار برده میشوند، به احساس تقصیر و نومیدی منجر میگردند. اما همین باورها، اگر متوجه سایرین و یا جهان به طور کلی شود منجر به خشم و دلسردی میگردد. روانشناسان معتقدند مثلا به جای اینکه بگوییم او نباید آن حرف را میزد، بگوییم بهتر بود آن حرف را نمیزد.
انعطافناپذیری در این خطا به دلیل بار عاطفی و هیجانی زیاد، باعث فشار روانی و خشم ما میشود. کلید رمز این است که به تفاوتهای دیگران، نیازها، محدودیتها، ترسها، لذات و شیوه تربیتی خانوادگی و اجتماعی توجه کنیم. علاوه بر این ما نمیتوانیم اطمینان داشته باشیم که ارزشهای ما برای دیگران قابل استفاده باشد. شما حق دارید اظهارنظر کنید اما باید جایی هم برای اشتباه خود و دیگری در نظر گرفت.
برخی سعی میکنند با «باید»ها و «نباید»ها به خود انگیزه بدهند. برای مثال «نباید آن شیرینی را بخورم». این نوع فکر اغلب بی تاثیر است زیرا بایدها تولید تمرد میکنند و اشخاص تشویق میشوند که درست برعکس آن را انجام دهند.
نوازنده بسیار خوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت:«نباید اینهمه اشتباه میکردم». آنقدر تحت تاثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی حال و روز بدی داشت.
فرد افسرده ای را تصور کنید که در یکی از جلسات درمانی خود به اندیشههای منفی خود اشاره میکند اندیشههایی که برخی از آنان عبارتند از:
هرکدام از این افکار اتوماتیک و منفی نشان دهنده یک خطای شناختی است. اما دو عبارت آخر خطای شناختی عبارت های بایددار را نشان میدهد. این فرد به خود میگوید که «باید همیشه بخواهد که با بچههایش باشد و هرگز نباید از آنها دلگیر شود». با آنکه ممکن است یک پدر مطلوب چنین خصوصیاتی داشته باشد پدران حقیقی ما از چنین خصوصیتی برخوردار نیستند. همچنین او مطرح کرده که «نباید چنین احساس نامطلوبی داشته باشد».در حالی که فکر منطقی جایگزین میتواند این باشد که چون افسرده است چنین احساسی دارد و با درمان میتواند این احساس خود را از بین ببرد.
شما نیز خطاهای شناختی و جملات بایدی خود را بیابید و با تعدیل آنها احساس بهتری خواهید داشت. میتوانید برای آشنایی با سایر خطاها و تحریفات شناختی و نیز چگونگی اصلاح آن برای داشتن احساس بهتر به مقاله زیر مراجعه نمایید:
گروه روانشناسی ستاره
خطای شناختی برچسب زدن موجب میشود خطاها را به حساب شخصیت خود بگذارید. به جای اینکه بگویید اشتباه کردم، میگویید یک بازندهام، بیعرضهام.
همیشه با نگاه کردن به اطرافمان واقعیت را نمیبینیم. در واقع آنچه که از وقایع اطرافمان درک میکنیم تحت تاثیر خطاهای شناختی قرار میگیرند که در اثر مرور زمان و تجربیات گذشته در ذهن ما شکل گرفتهاند. گویی عینکی نامرئی به چشم داریم که مانع انعکاس واقعیت در ذهن ما میشود. یکی از این تحریفهای شناختی خطای شناختی برچسب زدن نام دارد که همانند سایر تحریفات شناختی مانع از شناخت منطقی ما از وقایع میشود و در نتیجه احساسات ناخوشایند را در ما تقویت میکند که میتواند به ما، شادیهایمان و روابطمان صدمه بزند. آشنایی با خطاهای شناختی به ما در اصلاح آن کمک میکند.
انسان در طی سالهای رشد خود بنا بر تجربهها و گاه یادگیریهای زیانبار قواعدی وضع میکند که ممکن است انعطاف ناپذیر بوده و در بسیاری از موارد به دادههایی که ذهن از دنیای اطرافش دریافت میکند فرم داده و آنها را باب میل خود تغییر میدهند. خطاهای شناختی مثل آینه و یا دوربینی هستند که اشکال را به همانگونه که هستند باز نمایی نمیکنند، بلکه شکلهای عجیب و غریبی از اشیاء را نشان میدهند. این تحریفات شناختی یا الگوهای تفکر غیرمنطقی در فرد نهادینه شدهاند و باعث میشوند که فرد درک درست و منطقی از مسائل نداشته باشد. این الگوهای تفکر اغلب افکار و احساسات منفی را تقویت کرده و مداومت در داشتن این نگرش منفی نسبت به خود، آینده و دنیا باعث اضطراب و افسردگی و بیماریهای روانی میشود. یکی از این خطاهای شناختی خطای شناختی برچسب زدن نام دارد.
برچسب زدن به خود: با این خطای شناختی افراد صفات کلی منفی را به خود یا دیگران نسبت میدهند. مثلا «من دوست داشتنی نیستم» یا «او بیلیاقت است». برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ است. مثلا به جای اینکه فرد بگوید اشتباه کردم به خود برچسب منفی میزند و میگوید: من بازنده هستم. من نادان هستم. من یک فرد شکست خورده هستم. برچسب زدن عملی غیرمنطقی است زیرا این برچسبهای غیرواقعی با اعمال شما در واقعیت تفاوت دارد. انسان وجود دارد اما بازنده و نادان به این شکل وجود ندارند. این برچسبها تجربههای بیفایدهای هستند که منجر به خشم، اضطراب، دلسردی و کمی عزتنفس میشود. افرادی که دچار افسردگی هستند، تمایل زیادی دارند که نامها و القابی به خود دهند. آنها خود را تنبل، بیعرضه، و نظایر آن مینامند یا حادثهای را بدبختی به حساب میآورند.
برچسب زدن به دیگران: گاه خطای شناختی برچسب زدن متوجه دیگران است. هر روز در جامعه با افراد بسیاری رو به رو شده و میشویم. در این مواجهها اغلب به خود اجازه قضاوت و برچسب زنی میدهیم. مثلا فلان شخص معتاد است یا بهمانی گداست! در اینجا سوالی مطرح می شود و آن هم این است که آیا میتوان صرفا با توجه به ویژگیهای شخصیتی در مورد کسی قضاوت کرد؟ در روانشناسی اجتماعی به قضاوت در مورد افراد تنها با توجه به ویژگیهای شخصیتی آنها خطای بنیادی برچسب زدن میگویند. این خطای بنیادی باعث میشود افراد قضاوت کننده شرایط محیطی فرد را در نظر نگیرند. حال آنکه شرایط محیطی نقش بسیار مهمی در واکنش افراد دارد.
به عبارت دیگر خطای شناختی برچسب زدن سوگیری و گرایش متداولی است که افراد در توصیف و تبیین علل رفتار اجتماعی یک نفر، نقش عوامل شخصیتی یا ویژگیهای پایدار او را مهمتر از صرف واکنش او به موقعیتهای محیطیاش برآورد میکند. علت وجود خطای بنیادی این است که اغلب افراد، به عنوان مشاهدهگر، این واقعیت را نادیده میگیرند که هر فرد، بسته به موقعیت پیشرو، نقشهای اجتماعی متعددی را ایفا میکند که دیگری ممکن است تنها شاهد یکی از آنها باشد. بدین سان اهمیت موقعیتهای اجتماعی در تبیین رفتار یک فرد به سادگی نادیده میشود. برای مثال وقتی کسی در مخالفت با نظر شما حرفی میزند ممکن است او را متکبر بنامید. بعد احساس میکنید مشکل، به جای رفتار یا اندیشه اشتباه شما، شخصیت یا جوهر و ذات اوست. در نتیجه او را به کلی بد قلمداد میکنید و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده ایجاد نمیشود.
برای آشنایی با سایر خطاهای شناختی و نیز چگونگی اصلاح آن برای داشتن احساس بهتر به مقاله زیر مراجعه نمایید:
گروه روانشناسی ستاره
خطای شناختی شخصی سازی و سرزنش موجب میشود گناهها را به گردن گرفته و خود را به خاطر کار یا حادثهای که مسئول آن نبودهاید سرزنش کنید.
خطاهای شناختی همانند شیشهای تیره رنگ مانع میشوند که ما از وقایع اطرافمان برداشت منطقی و مطابق واقعیت داشته باشیم. برداشت هایی که منجر به ایجاد احساسات ناخوشایند در ما و گاهی منجر به مشکلاتی چون اضطراب، افسردگی و اختلال در روابطمان با دیگران میشود. یکی از این تحریفات شناختی که در اینجا آن را بیشتر بررسی میکنیم، خطای شناختی شخصی سازی و سرزنش است.
خطاهای شناختی، الگوهای تفکر اغراق شده یا غیر منطقی هستند که برای فرد نهادینه شدهاند و باعث وضعیت ناخوشایند روانی فرد مخصوصا افسردگی، اضطراب و .. میشوند. به عبارت دیگر تحریفات شناختی افکاری هستند که باعث میشوند که فرد درک درست و منطقی از مسائل نداشته باشد. این الگوهای تفکر اغلب افکار و احساسات منفی را تقویت کرده و مداومت در داشتن این نگرش منفی نسبت به خود، آینده و دنیا باعث اضطراب و افسردگی و بیماریهای روانی میشود.
انسان در طی سالهای رشد خود بنا بر تجربهها و گاه یادگیریهای زیانبار قواعدی وضع میکند که ممکن است انعطاف ناپذیر بوده و در بسیاری از موارد به دادههایی که ذهن از دنیای اطرافش دریافت میکند فرم داده و آنها را باب میل خود تغییر میدهند. خطاهای شناختی مثل آینه و یا دوربینی هستند که اشکال را به همانگونه که هستند باز نمایی نمیکنند، بلکه شکلهای عجیب و غریبی از اشیاء را نشان میدهند. یکی از این خطاهای شناختی، خطای شناختی شخصی سازی نام دارد.
در شخصیسازی، فرد خود را بیجهت مسوول حادثهای قلمداد میکند که به هیچوجه امکان کنترل آن را نداشته است. وقتی مادری از معلم پسرش شنید که او در مدرسه خوب درس نمیخواند، با خود گفت: این نشان میدهد که من مادر خوبی نیستم. چه بهتر بود که این مادر علت واقعی درس نخواندن فرزندش را جستوجو میکرد تا به او کمک کند. شخصیسازی منجر به احساس گناه، خجالت، و ناشایستگی میشود. شما به خاطر اتفاقات ناخوشایند منفی، بیش از حد خود را سرزنش میکنید و به این موضوع توجه نمیکنید که دیگران باعث اتفاقات خاص میشوند. خطای شناختی شخصی سازی منجر به خشم از خود و گناه میشود. سرزنش کردن و مقصر دانستن خود یکی از نشانههای بارز افسردگی است.
سرزنش کردن یا مقصر دانستن دیگران
بعضیها هم برعکس، سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقی میکنند و توجه ندارند که ممکن است خود در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند «علت زندگی زناشویی بد من این است که همسرم منطقی نیست». سرزنش به خاطر ایجاد رنجش اغلب موثر واقع نمیشود. شما فرد دیگری را به خاطر احساسات منفیتان مقصر میدانید و مسئولیت تغییر خودتان را نمیپذیرید. مثلا «تقصیر اوست که حال و روز من این است» یا «تمام مشکلات من ناشی از والدینم است». سرزنش دیگران منجر به مسئولیتزدایی از خویش نیز میشود.
مادربزرگی که از دو نوه خود، یکی دختر و دیگری پسر نگهداری میکرد به اشتباه مسواک یکی از بچهها را به بچه دیگر داد تا دندانهایش را مسواک بزند. مسواک به اشتباه به دختر داده شده بود. پسر گلو درد داشت و حال مادربزرگ نگران بود که دختر هم گلو درد بگیرد. خواب به چشمانش نمیرفت و میترسید که دخترش که اغلب از او انتقاد میکرد با شنیدن این خبر ناراحت شود...
یکی از افکار منفی اتوماتیک که به ذهن او وارد آمده این است که «اگر دختر گلودرد بگیرد تقصیر من است» این فکر مارگارت از خطای شناختی شخصی سازی و سرزنش ناشی میشود. در صورتی که مادربزرگ میتواند یک واکنش منطقی داشته و به خود بگوید که «به عمد اشتباه نکردم و به احتمال زیاد گلو درد نمیگیرد و اگر بگیرد دنیا به پایان نمیرسد».
فکر دیگر مادربزرگ این است که «اگر دخترم بفهمد عصبانی میشود» در این فکر نیز که خطای شناختی پیشگویی و شخصی سازی وجود دارد. مادربزرگ میتواند با یک واکنش منطقی به این ترتیب که «مطمئن نیستم. اگر از من انتقاد کند خیلی ساده از او به خاطر اشتباه غیرعمدیام پوزش میخواهم. اگر همچنان عصبانی باقی بماند به او میگویم از روی عمد کاری نکردهام و دیگر اینکه از این طرز برخورد او خوشم نمیآید.» را جایگزین فکر منفی خود کند. شما اگر به جای این مادربزرگ باشید چه فکر منطقی را جایگزین افکار منفی خود میکنید؟
برای آشنایی با سایر خطاهای شناختی و نیز چگونگی اصلاح آن برای داشتن احساس بهتر به مقاله زیر مراجعه نمایید:
گروه روانشناسی ستاره